☆ … و گفت: وقتی تحقق آرزوها و خواسته هایم را از خدا دریافت نمودم، خوشحال و سرمست، خود را برنده ای بزرگ دانستم. اما این خوشحالی دیری نپایید و غمی مرموز و جانکاه تمامی وجودم را در بر گرفت. چه خواسته های من آرامش بخش نبودند و رستگاری نیاوردند! و اکنون دیر زمانی است که خسته از خواسته های خود، در حسرت خواسته ی اویم! خواست او را فریاد می زنم و با جان و دل خواهان آنم. اما تو گویی که او خواستِ پر برکت و آگاهانه ی خویش را مفت تقدیم کسی نمی کند. گویی او خواسته های نفس را راحت تر اجابت می کند تا تقدیم خواستِ پر فیض خویش را! رسیدن به خواستِ او کار می برَد. سلوک می خواهد. توبه و انابه و ضجه های شبانه می طلبد. خواست او همچون الماسی گرانبهاست. جواهری منحصربفرد است. دریافتِ آن لیاقت می خواهد. و اکنون این منم که هر روزه خود را از خواسته های اجابت شده ی دیرین، می تکانم و پاک می کنم تا شاید کرَم نماید و اینبار مرا مشمول خواسته ی حیات بخش و رهایی بخش خود سازد…اکنون مرا بگو ای روح با وفا، آیا لایق دریافت خواستِ او خواهم شد؟…
(بخشی از مکتوبات “محاوره ها”)
مسعود ریاعی