ما فکر می کنیم که می میریم، پس می ترسیم. فکر می کنیم که فردا بی پول و محتاج می شویم، پس می ترسیم. فکر می کنیم، که اتفاق بدی در راه است، پس می ترسیم. فکر می کنیم که در تاریکی علیه ما کمین کرده اند، پس می ترسیم. فکر می کنیم هر لحظه آوار بر سرمان خراب می شود، پس می ترسیم …
به جملات بالا بار دیگر دقت کن. همه ترس ها از فکر تو برخاسته اند! حال سؤال این است؛ اگر این فکر را بدور بیندازی، چه اتفاقی می افتد؟! علت از بین رفته است پس معلول آن که ترس است نیز از بین رفته است. این یعنی زندگی باز ادامه دارد اما بدون ترس! ترس های روانی، معلول تصورّات تو اَند. اصالت ندارند. در ذهن تو ساخته شده اند. تو خود آن را می سازی و با خود حمل می کنی. این “فکر”، خود اصل بیماری است. اسیر می کند و رهایی نمی بخشد. زندگی گیر و شادی کُش است. آن بدون شک ریشه ی یک ناهنجاری فلج کننده است. وقتی ترس های روانی در وجودت نهادینه شده باشند، زندگی طراوتش را از دست داده است، و ابتکار عمل از دستت خارج شده است. ای دوست، این فکری که قیافه ی عالمانه به خود گرفته، نجات بخش نیست، اگر بود تا به حال نجات داده بود. آن خود منشاء اسارت ها و بیماری های روان تنی است.
مسعود ریاعی