در دنیای سالکان، “خیال” یک چیز است و “تخیّل” چیز دیگریست. این دو به یک معنا نیستند. خیال، عالَمی بزرگ و لطیف است که وجود دارد، حال چه ما به آن دست یابیم یا نیابیم. اما تخیل، کار ذهن است، تصویرسازی های ذهنی است. ذهن که متوقف شود، تخیل نیز ناپدید می گردد. پس فی حد نفسه اصالت ندارد. اما عالَم خیال، برزخی است میان عالَم “روح مجرّدِ” بدون جسمیت، و عالَم “مادی” که جسمانی و مُرکَب است. عالَم خیال از یکسو قابلیت آن را دارد که امر مجرّد را دریافت و به آن صورت بخشد، و از سوی دیگر میتواند شکل و رنگ را از عالَم اجسام اخذ نماید. و با چنین قابلیتی، تلفیقی غیر جسمانی اما قابل رؤیت از حقایق هستی را در خود به ظهور رساند. و دقیقاً از این روست که آن را برزخ مابین عالَم معقول و عالَم جسمانی دانسته اند. زیرا با هر دو رابطه ای لطیف و کاربردی دارد و چون حلقه ی واسط عمل می کند. یک سالک در ابتدای سلوکش باید از عالَم خیال که همان عالَم واسط است، بگذرد تا بتواند مستقیما با عالَم روح مجرّد که بی شکل و رنگ است رابطه بر قرار کند. از این منظر، آن هفت عالَمی که گفته اند، همه از زیر مجموعه های عالَم خیال اند. عالَم خیال را میتوان عالَم بزرگ “نفس کلی” نیز تلقی نمود.
مسعود ریاعی