روزی دوستی که اهل فلسفه بود و همواره در تضاد مابین مشرب های فلسفی چرخ می زد و رنج می برد، پرسید؛ آیا به نظر تو راهِ خروجی از این همه تضاد وجود دارد؟! به او گفتم؛ وجود دارد اما نه تا آن زمان که افلاطون و ارسطوی درونت ملاقات نکرده اند! برای تو، رفع تضاد تنها با ملاقات و وحدت این دو امکانپذیر است. نیمه ی سمت راست مغزت را افلاطون بگیر و نیمه ی چپ آن را ارسطو. یکی تو را پیوسته به ماوراء طبیعت می کشد و دیگری به طبیعت فرا می خواند. یکی در اختیار خیال و مُثُل است و دیگری در اختیار ذهن و منطق صوری. و تو در این میان سرگردان. روزی که بتوانی این دو را در وجودت به وحدت برسانی، آرام شده ای. تمام داستان، وحدت این دو نگاه است و انکارشان نیست. چه آگاهی های هر کدام کاربردهایی دارند، و با این وجود هیچکدام به تنهایی یک جواب کامل و تمام نیستند. برای همین است که طرح و اندیشه ی یکی، در جهان دیگری جواب نمی دهد. راه درست و آرامش بخش، وحدت این دو نیمکره چپ و راست مغز است. و این چالش توست. باید بتوانی هر کدام را در همان جهانی که از آن سخن می گویند، بپذیری. تقابل آنها چیزی شبیه تقابل فیزیک نیوتنی با فیزیک کوانتوم است. هیچکدام را انکار نکن. زیرا هر کدام در جای خود مشکل گشای وضعیتی اند. به جای انکار، جهان هایشان را بشناس تا از این تضاد دیرینه خلاص شوی. و آنگاه که خلاص شدی، مطمئن باش که به فراتر از افلاطون و ارسطوی درونت رفته ای. هر دو را پشت سر گذاشته ای. به تعبیری، از کف قاعده ی مثلث، به رأس آن عروج کرده ای. و آنجا دگر تضادی وجود ندارد، زیرا خبری از دوگانگی نیست.
مسعود ریاعی