ابوذر بر سلمان وارد شد، دید دیگی را بر روی آتش گذاشته و چیزی می پزد. با هم مشغول صحبت شدند که ناگهان دیگ بر روی زمین واژگون شد؛ اما چیزی از خورشت و چربی آن بر زمین نریخت. ابوذر سخت تعجّب کرد. سلمان دیگ را برداشت و دوباره به حالت اول بر گرداند و به صحبت های خود ادامه دادند که بار دیگر، دیگ، برگشت و این بار نیز چیزی از خورشت و چربی آن به زمین نریخت! ابوذر وحشت زده از نزد سلمان خارج شد و در حال فکر کردن بود که به امیرالمؤمنین(ع) برخورد. حضرت امیر(ع) فرمود: ای ابوذر! چه شد که از خانه ی سلمان بیرون آمدی؟! و چرا هراسانی؟! ابوذر گفت: ای امیر مؤمنان! سلمان را دیدم که چنین و چنان کرد! و من از کارهای او شگفت زده ام! امیر مؤمنان فرمود: ای ابوذر! اگر سلمان از چیزهایی که می داند، برایت بگوید، خواهی گفت؛ خدا رحمت کند قاتل سلمان را! ای ابوذر! سلمان باب الله در زمین است، براستی که سلمان، از ما اهل بیت است.
رجال الکشّی ج ۱ ص ۵۹