برخی مُردن شان، شاهکار است. چنان می میرند که چیزی از آن “من” باقی نمی گذارند. از بایزید پرسیدند؛ از خودت بگو! او پاسخ داد: بایزید مُرد، خدا نیامرزدش! چنین فرزانه ای حتی خواستار آمرزیدن آن “من” هم نیست! زیرا با آمرزیدنش دوباره باز می گردد! او خواهان برگشتش نیست! برخی سالکان، فکر کرده اند باید از خود نام نیک بجا گذارند. و استناد به اشعار این و آن می کنند. باید بگویم که اینان سالکان تمام عیار حق تعالی نیستند. یک عاشق پاکباخته چیزی از خود بجا نمی گذارد. حتی نام. چه نامی؟! کدام نام؟! سالک هر چه مصیبت می کشد از دست همین نام ها است. من خود نامی ندارم. بدنبال هیچ نامی هم نیستم. این نام شناسنامه ای تنها یک ضرورت برای امور دنیوی است. آن نام من نیست. هیچ کس نام مرا نمی داند. خودم هم نمی دانم. چون اصلاً نامی در کار نیست. نام یک بند است، دام است، اسارت است. آزادی و حریّت در بی نامی است. نام، تو را به اینجا و آنجا وصل می کند. بی نامی تو را به “مطلق” متصل می سازد. همواره کارت را به بهترین نحو به انجام رسان و بگذر. بدنبال نام نباش. آنها که در تب و تاب اینند که نامی از خود بجا گذارند، هنوز در بند نامشان هستند، و آن که در بند نامش است، به نوعی مشرک است. زیرا هنوز از شر نفس پلید، خلاص نشده است. برخی را در روز قیامت، با “هیچ نامی”، صدا می زنند زیرا آنها هیچ گذشته ای را با خود به محشر نیاورده اند. کاملاً نو، و پاک از هر چیزند. اما برخی را به نام صدا می زنند زیرا آنها با منِ سابق شان پا به محشر گذاشته اند. هنوز یک منِ با نام دارند. یک سالکِ قرآنی، شبیه خود قرآن است. میدانی وقتی قرآن چون جوانی زیبا و نورانی در محشر حاضر می شود، و در جنب خدای تعالی قرار می گیرد، هیچ کس او را نمی شناسد حتی انبیاء! و اگر خودِ پیامبر (ص) او را معرفی نکند، کسی او را نمی شناسد. ای دوست، نام ها را فراموش کن. واژه بازی را کنار بگذار. خود حقیقی ات را دریاب. آن ذات اصیل، بی نام است. اگر خواهان مُخلَص شدنی، خود را اسیر هیچ نامی نکن، حتی از شرّ همان نام هایی هم که هستند خود را به زیرکی خلاص کن. و ذره ای در دلت نباشد که نامی از خود بجا گذاری. چه بی نامی، عین رهایی است و خود بزرگترین نامهاست.
مسعود ریاعی