بی نظریه بودن را چه عیب است که ما برای هر چیزی بدنبال نظریه ای هستیم تا به آن تکیه کنیم؟! چرا نمی توان بی نظریه زندگی کرد؟! چه کسی گفته که در زندگی حتماً باید پیرو یک تئوری یا نظریه باشیم؟! چرا از جهان باید یک برداشت داشت؟! چرا جهانی را که قابلیت توصیفات بی شمار دارد، باید با نظریات خود محدود کنیم؟! به زنجیرش کشیم؟! چه کسی گفته که نظریه پذیری و نظریه بافی در باره زندگی، نشان فهم و درایت است؟! ای دوست، زندگی کردن، هیچ نیازی به نظریه بافی های ذهنی ندارد. بلکه بالعکس، آنچه که زندگی را روان و دلچسب می کند، توقف نظریه بافی هاست. یک فرزانه، اسیر هیچ پیش ذهنی و نظریه ای نیست، مقهور هیچ برداشت و نظریه ای هم نمی شود، چه او از این وادی ها عبور کرده است. آنچه که او دارد یک نگاه نافذ و روشن است، یک “مشاهده” است که پر از حیات و آگاهی است، یک خودانگیختگیِ زنده و در حال است که سرشار از کارآمدی است.
مسعود ریاعی