در هستی، یک “وجود” داریم، و بی نهایت “موجود”. یک سالک باید تمایز این دو را دریابد و مفاهیم شان را خلط نکند. تمامی موجودات از سنگ و چوب و حیوان و انسان و غیره، در یک چیز مشترکند، و آن “وجود” است. همگی وجود دارند، از “وجود” نشأت گرفته اند، منتها هر کدام بر اساس قابلیت شان مرتبه ای از این “وجود واحد” گرفته اند. انسان عادی همواره نگاهش به “موجود” است، نه “وجود”. برای همین است که وقتی چیزی را از دست می دهد توی سرش می زند! حال آنکه یک سالک، پیش از هر چیز “وجود” را مشاهده گر است. زیرا نیک می داند که آن اصالت دارد. برای نزدیکتر شدن به فهم این نکته چند مثال می زنم؛ درخت و در و پنجره و میز و صندلی چوبی و غیره همه موجود اند، یعنی تعیّن خاص دارند و هر کدام از شکل و شمایل و اندازه خویش برخوردارند، اما آنچه که در همه مشترک است چوب بودنشان است. و چوب فی حد نفسه هیچکدام از آن شکل و شمایل نیست. در زیور آلات ساخته شده از طلا نیز همین گونه است. تو برای شناساندن طلا، مجبوری به سنگ طلا و انگشتر و دستبند و سکه و غیره اشاره کنی، یعنی به موجوداتی که از آن ساخته شده اند و شکل و صورت پذیرفته اند، اما خود طلا فی حد نفسه “وجود” مشترک بین این موجودات ساخته شده از طلاست. نور نیز همینگونه است، هر چیزی از نور ساخته شده است منتها هر کدام جلوه ای از این نور را به ظهور می رسانند. یک سالک پیش از هر چیز نگاهش به “نور الانوار” است، اصل نور را مورد توجه قرار می دهد. برای همین است که وقتی مظاهر این نور تغییر کنند، تحول یابند، به کیفیتی دگر روند، او ماتم زده نمی شود، زیرا همواره توجه اش به اصلی است که لا یتغیّر و جاودانه است. یک سالک، کل نگر است، نگاهش وحدت آمیز است و چنین نگاهی نمی تواند از کسی یا چیزی نفرت داشته باشد، او خالی از نفرت است و آنچه که می کند همه از سر عشق و آزادی و خردمندی است، “خیر” است.
مسعود ریاعی