دو نظریه کلی در رابطه با موجودیت انسان در هستی، از قدیم الایام وجود داشته است. یکی آن نظریه است که انسان را موجودی مجبور و مفلوک و تماماً تحت سیطره ی انواع نیروها می داند، و دیگر نظریه ای است که او را موجودی برتر و خلیفه ی خدا و اشرف مخلوقات بر می شمارد. در طول تاریخ برخی طرفدار این نظریه شده اند و برخی طرفدار آن دیگری. اکنون سؤال این است؛ کدامیک از این دو نظریه درست تر، واقعی تر و به صواب نزدیکتر است؟! صریح و بی پرده آن است که؛ هر دو درست می گویند و هر دو بر صواب اند! در قرآن کریم نیز شواهدی دال بر صحت هر دو این نظریات به چشم می خورد. در آیاتی، انسان، ظلوم و جهول و عجول و نفسانی و تحت سیطره انواع خواهش ها و آرزوها دیده می شود، و در آیاتی، خلیفه خدا و سمیع و بصیر و صاحب اختیار و شایسته ی بهشت و لایق ملاقات الهی معرفی می شود. ای دوست، حقیقت آن است که چون آدمی در بند نفس و در زندان تاریک ذهن و قضاوتهایش بسر برَد، جز موجودی مفلوک و اسیر و ظلمانی نخواهد بود. افسرده و بیمار و مهجور. و چنانچه همچون سالکی پاکباخته روی سوی “مطلق” کند و قدم در راه حریّت و آزادگی گذارد و بندهای تعلقات اسارت بار را از خویش بزداید، لایق سجده ی ملائکه و اشرف مخلوقات است. خلیفه خدا هر انسانی نیست، آن را گویند که واصِل به حق است، خالی از منیّت و تسلیم محض است، بی طرحی است که طرح الهی را پذیرفته است، کسی است که نگاهش به مخلوقات خدا، مهربانانه و خدمتگزارانه است. چنین کسی اراده اش فنا گشته و جز به اراده ی خدا بقا ندارد. پس، از تاریکی خود رَسته و به نور او جَسته است. بدان، آدمی بین دو بی نهایت قرار گرفته است؛ جهل و تاریکی محض از یک سو، و نور و آگاهی محض از سوی دیگر. هر کدام از اینان، دارای اصحاب خود، و برخوردار از سرنوشت محتوم خویش اند و این به تو بستگی دارد که قدم بر راه تاریکی گذاری، یا دل به حیات نورانی سپاری.
مسعود ریاعی