نکات قرآنی بخش چهارمنکات قرآنی بخش چهارمنکات قرآنی بخش چهارمنکات قرآنی بخش چهارم
    • خانه
    • کتاب‌های مسعود ریاعی
    • مقالات
    • ترجمه صوتی و تصویری قرآن
    • نکات قرآنی صوتی
    • مقالات صوتی
    • مطالب گونه گون
    • تماس با ما
      ‍ “بي نياز از تأييد ديگران باش”
      نوامبر 3, 2017
      “حدیث کسب و تجارت”
      دسامبر 3, 2017

      نکات قرآنی بخش چهارم

      نوامبر 3, 2017

      161- “فَاَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیهِم وَ اَثابَهُم فَتحَاً قَرِیبَاً”
      (پس آرامش را بر آنها نازل نمود و پیروزی نزدیکی به آنان پاداش داد!)

      “سکینه”، آرامش الهی است، نور زنده است، نقد وجود است. یک گوهر گران بهاءست که موجب پیروزی و رستگاری است. “سکینه”، آرامشی در نهایت هشیاری و هوشمندی است. هر آرامشی نیست، خواب نیست، غفلت نیست، بی حالی و بی توجهی معنا ندارد. یک امر تلقینی نیست. “سکینه” وجودی زنده است، نازل شدنی است. از بالا به سالک اِعطا می شود. از اعماق درون. آنگاه که سالک به سکوت درونی اش نائل شود، آنگاه که با مراقبه، خود را از زندانهای تاریک ذهنی خلاص کند، آنگاه که برداشت ها و قضاوتهای تاریکش را دور بریزد، به واقع خود را لایق این آرامش الهی کرده است. و این تنها آرامشی است که برایت پیروزی نزدیک می آورد، تو را از چالش ها گذر می دهد و به نور حیات و آگاهی می رساند، نه هیجانات و اضطرابات. “سکینه”، قُربِ پیروزی است، قرین آن است، و به واقع موجب آن می شود. نشان “فتح قریب”، هیجان و اضطراب نیست، شلوغی و سر و صدا نیست. نشان فتح قریب، سکینه ی الهی است، آرامشی است فراذهنی که در اوج هوشمندی قرار دارد. سکینه ی الهی از آنِ کسی است که تسلیم محض است، که راضی است و شجاعانه امرش را به خدا تفویض کرده است. ای دوست، در عمق روح تو کیفیتی است که همه اش پیروزی است، شکست در آن راه ندارد، جایی است که در سکون و سکوت اعجاب انگیز خود بسر می بَرَد. نیل به این ناحیه از روح، خود یک پیروزی بزرگ است.

      162- “فَهَل اِلَی خُرُوجِِ مِن سَبِیلِِ”
      (آیا راه خروجی هست؟!)

      آنچه ما در روند زندگی مان از خوب و بد، کسب می کنیم، بر صحیفه ی وجودمان ثبت می شود. به عبارتی چون دانه ای در وجودمان کاشته می شود. و هر کدام به حَسَب حال و به مرور زمان به بار نشسته ظهور می یابند. درست چیزی شبیه به رشد گیاهان. برخی از گیاهان چند روزه رشد می کنند و برخی چند ساله. دستاوردهای خوب و بد ما نیز چنین اند. و ما بدون تردید همواره با دستاورد هایمان روبرو می شویم. نوع زندگی مان را همینها می سازند. اگر از این وضعیت خسته شده ای، اگر طالب رهایی هستی، یک راه هست که تو را از این چرخه ی هزاران ساله می رهاند، و آن سکنا گزیدن در کیفیت “بی خواهشی” و “بی آرزویی” است. و این امکان ندارد مگر آنکه روح و جانت به “تسلیم و رضا” در آمده باشد. این تنها راه خروجی است که می شناسم.

      163- “اَلَم تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادِِ. اِرَمَ ذاتِ العمادِ”
      (آیا ندیدی که پروردگارت با عاد چه کرد؟! با اِرَمی که ستونها داشت!)

      این آیه بدون شک، گزارشی از “سفر در زمان” است. مصداق بارز خبر از غیب است. گاه است که انبیاء و اولیاء الهی به زمانهای موازی وارد می شدند و اخباری از گذشته یا آینده را گزارش می کرده اند. چنین گزارشاتی در کتب معتبر تاریخی به ویژه در کتب وحیانی کاملاً مشهود است. دقت کن، که آیه چه می گوید؛ “آیا ندیدی؟!” واضح است که برای “دیدن” چیزی در زمان و مکانی دیگر، باید سیری آگاهانه به آن زمان و مکان داشت. این بدان معنی است که پیامبر(ص) را سیر داده اند که “دیده” است! نه اینکه شنیده است و یا برایش نقل کرده اند! اما اکنون سؤال این است که آیا پیامبر(ص) در این سیری که به زمانی دیگر داشته اند، به گذشته رفته اند یا به آینده ای که هنوز نیامده است؟! و شاید هر دو! یعنی هم از ابتدای این قوم خبر می دهند و هم از انتهای کارشان در بستر زمان. قرآن در آیه ای در سوره نجم می فرماید: “خدا، عاد اولی را هلاک نمود!” وقتی سخن از “عاد اوّلی” به میان آید عاد ثانوی و بعدی به ذهن متبادر است. اگر این قوم عاد اشاره به کسانی باشد که عود ارواح دارند، یعنی رجعت می کنند، بدون شک ادامه سرنوشت محتوم شان در آینده خواهد بود. و این نکته ای است که در فهم این آیه به ویژه فهم “اِرَمَ ذاتِ العِماد” که اشاره به تمدنی پیشرفته است، تاثیر خواهد داشت. پیش از هر چیز باید بدانی که نزد مفسران و پژوهشگران تاریخی، هیچ قول واحد، منسجم، دقیق و قطعی، در مورد اینکه شهر و تمدن عاد، یعنی “اِرَمَ ذاتِ العِمادِ” شان کجاست، وجود ندارد. آنچه گفته اند، حدس و گمان و برداشت هایشان است. “ابن خلدون”، متفکری که در پژوهش هایش تیزهوشی خاصی دارد در مقدمه اش، ج ۲ ص ۳۵به صراحت می گوید که هیچکدام از اقوال و نظریه پردازی های گفته شده در مورد شهر قوم عاد و اِرَمی که دارای ستونهاست، صحیح نیست و بیشتر شبیه قصه پردازی راویان است زیرا در هیچ یک از مناطق زمین از این شهر خبری بدست نیامده، و هیچ یک از افراد ملتها و امتها آن را یاد نکرده اند”. اما نکته ی محتملی را که قصد بیان آن را دارم این است که پیامبر(ص) در این سفر معراجی و سالکانه، به فرا زمان سیر کرده اند، جایی که هم به گذشته و هم به آینده ی آن قوم محیط است. از این منظر بخشی از آیاتی که در مورد “عاد” هست مربوط به گذشته شان و ابتدای کارشان است، و بخش دیگر مربوط به “عود” و رجعت شان است. لذا آن بخش که مربوط به گذشته شان است به “عاد اولی” تعبیر شده است. در تفسیر العیاشی آمده است که امام صادق(ع) می فرمایند؛ “در قرآن اموری است که واقع شده اند، اموری است که در جریان است و اموری است که در آینده واقع خواهد شد، و چه بسا یک اسم دارای وجوه بسیاری باشد که جز جانشینان پیامبر(ص) کسی بدان آگاه نیست”. بر احتمالی که بیان کردم، شاید کسانی ایراد بگیرند که فعلی که برای این وقایع آمده است، فعل ماضی است، و فعل ماضی، حاکی از وقوع فعل در گذشته است. باید گفت که این خللی در این احتمال وارد نمی کند زیرا در قرآن گفتگوی جهنمیان با بهشتیان نیز به صیغه ی گذشته آمده است “قالوا”. و این بدان سبب است که هر واقعه برای آن کس که آن را در همان زمان دیده است، امری قطعی است. چون دیده است، اما برای ما که اسیر زمانیم، آینده محسوب می شود. و قرآن از زبان “عالِم کل” است. نکته مهم دیگر این است که پیامبر قوم عاد، هود (ع) است که سوره ای به نامش در قرآن موجود است، و پیامبر (ص) در باره ی این سوره فرموده اند که “شَیَّبَتنِی سُورَةُ هُودِِ” (سوره ی هود، پیرم کرد!) و این نکته ای قابل تأمل است زیرا اگر فحوای ماجرای این سوره تماماً ماجرایی وقوع یافته در زمان گذشته است و تمام شده است و هیچ ارتباطی به زمانهای بعد از خود ندارد و مؤثر بر وقایع زمانهای دیگر نیست، از چه روی پیامبر (ص) می فرمایند که سوره ی هود، پیرم کرد؟! و چرا قرآن، با بیان “فَاستَقِم کَما اُمِرتَ” ایشان و پیروانشان را به پایداری و استقامت امر می کند؟! بدون شک پیامبر (ص) از ماجرایی عظیم خبر می دهند، ماجرایی که در سلوکشان دیده اند! گویی عاد های بعدی در کار است که شبیه همان “عاد اولی” که مملو از کفر و طغیان و سرکشی بودند، عمل می کنند، که البته این بار صاحب تمدن و “اِرَمَ ذاتِ العِمادِ” اند. لطفا به این حدیث امام صادق (ع) که در معانی الاخبار آمده دقت کن، ایشان می فرمایند: “مراد از ظاهر قرآن، کسانی اند که در باره شان نازل شده، و باطنش کسانی اند که مثل همانها عمل می کنند! و قرآن جاری می شود همانگونه که بر آنها نازل شده است”! ای دوست، وقایع جهان را جدی بگیر.

      164- وَ لَو شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَن فِی الاَرضِ کُلُّهُم جَمِیعاً اَفَاَنتَ تُکرِهُ النّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤمِنِینَ”
      (اگر پروردگارت میخواست، همه مردمان زمین، ایمان می آوردند! آیا تو میخواهی که مردمان را به اجبار مؤمن کنی؟!)

      ایمان اجباری خلاف مشی قرآن است، خلاف اراده ی الهی است. اصلاً ناممکن است و برای همین چنین قصدی از سوی هر کس که باشد، محکوم به شکست است. ایمان و اجبار در تضادند، ایمان از روی عشق است و اجبار از روی زور. این کجا و آن کجا؟! نه تنها اجبار در ایمان نیست، بلکه اصلاً در دین نیست “لا اِکراهَ فِی الدِّین” (هیچ اجباری در دین نیست!)، و این آزادمنشانه ترین آیات قرآن است. دقت کن! این “لا” لای نافیه ی جنس است، یعنی خداوند هر اجباری را مردود می داند. زیرا کار دین خدا، با عشق و آزادی و خردمندی شکوفا می شود، به ثمر می نشیند و همگان از برکاتش بهره مند می گردند. ایمان یک نور لطیف است که در قلب شکوفا می شود و تنها با عشق و محبت سیراب می گردد و خدا خود این را خوب می داند. آخر اگر ایمان با جبر میسر بود، خداوند خود از هر کس دیگری جبار تر است. حال آنکه او عشق و رحمت را نشانه رفته است، رحمان و رحیم را سَر دَرِ سُوَر قرآن کرده است. مبلّغ راستین الهی، مبلّغ عشق و رحمت است. مبلّغ حریت و آزادگی است. به ویژه در این دوره ای که به نام دین از جایجای زمین خون می بارد و ویرانی به بار می آید.

      165- “اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ”
      (ما به سوی او باز می گردیم!)

      اگر می خواهی بسوی خالقت باز گردی، اگر براستی حُبّ با محبوب بودن را در دل داری، چاره ای نیست جز اینکه هر آنچه تو را سنگین و زمین گیر کرده است، به دور بریزی و سبکبار شوی. و آنچه تو را سنگین کرده است، بر دوش تو نیست، در ذهن توست. و آنچه در ذهن توست، مجموعه تعلقاتی است که اسیرشان گشته ای و در عین حال نجات بخش شان می انگاری. انبوه بافته های ذهنی و برداشت هایی است که باورشان کرده و خود را در زیر آنها مدفون ساخته ای. برای رجوعی آبرومندانه بسوی خدا، باید لطیف شد، سبکبال شد، پاک از هر چیز شد، و آنگاه است که بسویش پر کشیده ای، بی آنکه بدانی. زیرا لطیف، جز لطیف شده را اذن ورود ندهد. بدان اگر سنگین باشی، رجوع ات جز بسوی سختی و سنگینی نخواهد بود. چه پیامبر(ص) فرمود: المَرءُ مَعَ مَن اَحَبَّهُ” (آدمی با همان محشور است که دوستش دارد!)

      166- “صُحُفِ اِبراهِیمَ”

      اینکه صُحُفِ(کتب آئینی) ابراهیم(ع)، چیست و کجاست، سؤالی به حق است. زیرا خداوند در قرآن، نه تنها به پیامبر (ص) امر می کند که از آئین ابراهیم تبعیت کند “وَ اتَّبِع مِلَّةَ اِبراهِیمَ”، بلکه به اهل ایمان نیز امر می کند که از آئین ابراهیم(ع) تبعیّت کنند “وَ اتَّبِعُوا مِلّةَ اِبراهِیمَ”. و از آنجا که تبعیت از او مستلزم آگاهی از آئین اوست، پرسش از چیستی و کجایی صُحُف ابراهیم بجاست. از منظری باید گفت که صُحُف ابراهیم، صحیفه های وجودی اوست و تک تک اوراق آن موجود است. نیازی به حفاری های باستانی نیست، نیازی به جستجوهای زیر خاکی نیست، آن صحیفه ها در قرآن موجود است. آنگاه که او سلوکش را برای وصل به ربّ اش آغاز می کند و از پرستش خورشید و ماه و هر چیز افول کننده می گذرد، این خود ورقی از صحیفه است، آنگاه که به بهترین وجه با مشرکین محاجّه می کند و آنها را از پرستش شیطان نفس بر حذر می دارد، آنگاه که به راه فُتُوَّت و جوانمردی قدم می نَهَد، آنگاه که بت های نفسانی را با تبر توحید از بین می بَرَد، آنگاه که امتحان آتش را به نیکی پشت سر می گذارد، آنگاه که ربّ اش را یگانه دوست و محبوب خود قرار می دهد و جز از او یاری نمی خواهد، آنگاه که ملکوت آسمانها را مشاهده گر می شود، آنگاه که حاضر است عزیزترین تعلقاتش را در راه حق قربانی کند، آنگاه که معبد توحید و یگانگی را بر پا می دارد،… همه و همه هر کدام صحیفه ای از صُحُف اوست، هر کدام از این ماجراهای پر رمز و راز، ورقی از یک تعلیم بزرگ و کارآمد است. ای دوست، ابراهیم قهرمان توحید است و صُحُف او مغز قرآن است. چه قرآن کریم یک کتاب زنده ی توحیدی است که بر اساس یگانه اندیشی و یگانه بینی بنا شده است. بدون شک آنکه فهم “یگانگی” کند، و به راه آن آید، به صُحُف ابراهیم دست یافته است.

      167- “پیامبر (ص) امّی”

      برخی پنداشته اند که منظور از پیامبر “اُمّی” یعنی کسی که بی سواد است و خواندن و نوشتن نمی داند. ابداً اینطور نیست. و بقول امام صادق (ع) در حدیثی که در کتاب “معانی الاخبار” صدوق آمده است، این یک دروغی است که بر پیامبر(ص) بسته اند. و خلاف آیات قرآن کریم نیز هست. آخر مگر می شود پیامبری که باید آیات خدا را بر مردمان بخواند و آنها را تزکیه کند و حکمت تعلیم دهد، بی سواد باشد؟! “یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِهِ و یُزَکِّیهِم و یُعَلِمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَةَ”. پیامبر(ص) یک حکیم واقعی است و نه تنها به زبان قوم خودش، بلکه طی حدیثی که در همان کتاب آمده است بر بسیاری از زبانهای اقوام دیگر نیز مسلط بوده و توانایی خواندن و نوشتن داشته اند. ای دوست، “امّی” به معنای وصل به “اصل” است، متصل بودن به “حقیقت وجودی” است، نائل شده به “فطرت الهی” است، رسیده به ربّ خویش است، ریشه داشتن در فطرت ناب الهی، و از چشمه ی خویش نوشیدن است. “امّی” آن است که بر اساس ذهن و نفس بشری سخن نمی گوید، کلامش وحی است، کلمه ی خداست. زیرا به تمامی در اختیار پروردگارش است. نوشتن یک نماد است و پیامبر(ص) همه ی نمادها را بخوبی می شناسد. لکن او حقیقت را اشاره دارد زیرا وصل به کل کامل است. پیامبر(ص) امّی است، یعنی حقیقت کلمه نزد اوست، او خود کلمه ی زنده است. این ماییم که باید این پیامبر (ص) امّی را الگو بگیریم، به راهش رویم و از پوسته ذهنی خویش بدر آییم و روح و جان مان را از اسارت واژه های مرده و حرف های بی خاصیت روزمره مان رهایی بخشیم تا به حقیقت کلمه، به قرآن، به آیات خداوند نائل شویم. “امّی” بودن پیامبر(ص) یک تعلیم بزرگ است، ما را به مراقبه ای اصیل رهنمون می شود. آن که با “امّ” خویش است، با اصل و حقیقت خویش است، “امّی” است و این عین رستگاری است. عین دانایی و حکمت است. چه کسانی وجوه مختلف قرآن را بخوبی می فهمند که از پوسته ذهن محدود خویش بدر آمده، و برداشتهای نفسانی شان را بدور انداخته اند.

      168- “صِبغَةَ اللهِ!”
      (رنگ الهی!)

      رنگ الهی، زیباترین است “وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللهِ صِبغَةً” و کیست که رنگش زیباتر از خدا باشد”. “صِبغَة” از جنس رنگهایی نیست که می شناسی. فراتر از رنگهاست، تو گویی بی رنگی است، زداینده ی رنگهاست، تطهیرکننده ی هر تیرگی است. اوج شفافیت و نورانیت است. رنگی است که ظاهر و باطنش یکی است. رنگهای دیگر حجاب اند، پوشش اند، زینت و بَزَک اند، اما این رنگ زداینده ی حجاب و پوشش است، حقیقت زیبایی و تراوت است. ظهور فطرت الهی است، تجلّی یگانه بینی و یگانه اندیشی است. این همان رنگ توحید است که تنها یگانه پرستانی که به یگانگی رفته اند، متجلّی اش می کنند. رنگ ابراهیم (ع) حنیف. “صِبغ”، رنگی از جنس عمل است، خورشت نیست، کیفیتی از بودن است، لطافتی از یگانگی است که در وجودت جاری می شود و روشنی می بخشد، چه “صِبغِِ للآکلین” است! فروزنده ی نور وجود است! و تنها در “سینا”ی توحید بدست می آید! سینه ای که جز محبوب در آن نیست!

      169- “ما یَکُونُ لَکَ اَن تَتَکَبّرَ فِیها”
      (تو را نسزَد که در آن جایگاه تکبّر ورزی!)

      “خودبزرگ بینی” یک بیماری مسری شیطانی است که منشاء بسیاری از خطاها و بیماری های دیگر است. حقارتی باد کرده و توهّمی ویرانگر است، که تا ریشه هایش نخشکد، نه چشمی به حقیقت باز شود و نه حقیقتی دریافت شود. یک سالک برای از بین بردن آن، چند راه دارد؛ الف) یا مستقیماً به مصادیق آن حمله کند، و خود را به یک تضاد درونی بکشاند، که این کار توصیه نمی شود، زیرا جدال آن را قوی تر کرده، و از آنجا که “خودبزرگ بینی” چون ماری هزار سر است، هر شاخه ای که از آن قطع شود، شاخه های تازه ی دیگری سر برون خواهد زد. مضافاً اینکه سالک نیرویش را از دست داده و هر روزه خود را در این جدال ضعیف تر می نماید. ب) یا شیر حیات را بر روی آن ببندد و از تغذیه اش دست بر دارد، که این راهی خوب و معقول است و همین توصیه می شود، چه این کار هر چند که زمانبر است اما به مرور ریشه های آن را می خشکاند. برای شروع به چنین خشکاندنی، همواره به جاهایی نرو که تو را می شناسند و احترام می کنند، بلکه یاد بگیر و بیشتر در جاهایی حضور بیاب که تو را نمی شناسند و چون فردی معمولی و حتی پایین تر از آن با تو برخورد می کنند. و اگر در جمع کسانی بودی که تو را می شناسند همواره حقیرترین و کوچکترین کارها را عهده دار شو. ج) و راه دیگری است که تنها “اهل ملامت”، شجاعت انجام آن را دارند. و آن اقدام جانانه به خودتخریبی است، آن هم در انظار کسانی که بزرگش می شمارند. “ملامتیون” متخصص این کارند، به طرفةالعینی و در بهترین زمان و مکان مناسب، چنان آگاهانه دست به خودتخریبی می زنند که نه تنها خودبزرگ بینی، که نفس امارّه نیز نیست و نابود شود و روح و جان شان از اسارت نگاه دیگران نجات یابد. امروزه در جهانِ حاضر، روح های بزرگ را باید در میان اهل ملامت جست، و نه در میان متظاهران ریاکاری که آنچه می کنند برای جلب توجه دیگران است.

      170- “وَ ما عَلَّمتُم مِنَ الجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَکُمُ اللهُ”
      (و نیز حلال است صید سگهای شکارچی که شما به آنها تعلیم داده اید آنچه را که خدا به شما تعلیم داده است!)

      این نفس چون سگ شکارچی است! اگر تعلیم نبیند، ضایع کننده ی نعمات است! بجای آنکه حلالش کند، حرامش می کند! حیف اش می کند! و تعلیم خدا آن است که بدانی، هر آنچه که در خدمت توست، هر آنچه که بدست می آوری، در حقیقت تو مالکش نیستی، از آنِ خداست. پس نمی توانی آن را بِدَری و بی ارزشش کنی. اوامر و نواهی خداوند اینگونه است. اگر تسلیم باشی، تو نیز بی تردید از نعمات آن برخوردار می گردی. پس “روح”، این “نفس” سرکش را تعلیم می دهد تا بیاموزد با یافته هایش چه کند و چگونه همگان از آن برخوردار شوند.

      171- “وَ اَقسَمُوا بِاللهِ جَهدَ اَیمانِهِم لا یَبعَث اللهُ مَن یَمُوت”
      (و قسم های سختی به خدا می خورند که خداوند آنکه را که مرده است دوباره زنده نمی کند!)

      این آیه شریفه به وضوح در باره برانگیخته شدن و زندگی دوباره سخن می گوید. همان چیزی که بسیاری از آن غافل اند! و نمی دانند خوبی و بدی که در این زندگی می کنند بی تردید در زندگی بعدی جوابش را دریافت خواهند کرد! دستاورد اینجا، کیفیت آنجا را می سازد! در تفسیر القمّی ج ۱ ص ۳۸۵ روایتی از امام صادق (ع) آمده که به وضوح این معنا را متجلّی می کند. ایشان به یکی از اصحابشان ابو بصیر می فرمایند؛ “مردم در باره ی این آیه چه فکر می کنند؟! ابو بصیر می گوید: مردم می گویند که این آیه در مورد کافران است! امام صادق(ع) می فرمایند: کافران که به خدا قسم نمی خورند؟!! این آیه در باره جماعتی از همین مسلمین است که بازگشت دوباره را قبول ندارند، “به آنها گفته می شود که بعد از مرگ و قبل از قیامت، دوباره باز می گردید، و آنها قسم می خورند که بر نمی گردند و رجعتی در کار نیست”!!

      172- “وَ لا تَأکُلُوا اَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِلِ وَ تُدلُوا بِها اِلَی الحُکّامِ لِتَأکُلُوا فَرِیقاً مِن اَموالِ النّاسِ بِالاِثمِ وَ اَنتُم تَعلَمُونَ”
      (اموال یکدیگر را به ناشایست مخورید و آن را به رشوه به حاکمان مدهید تا بدان سبب اموال گروهی دیگر را به ناحق بخورید! و شما خود خوب می دانید!)

      همچنانکه می بینی، این آیه شریفه، به دزدی های کوچک اشاره ندارد. دزدیهای کلان برنامه ریزی شده و مال مردم خوری های وسیع را نشانه رفته است. زیرا حرف از تطمیع و رشوه دادن به حُکّام است. و این یعنی یک فساد همه جانبه و ویرانی اقتصاد، که قرآن بخوبی آن را آشکار می کند. زیرا قرآن بهتر از هر کس می داند که دزدیها و مال مردم خوری های وسیع و مستمر، جز با همکاری و همراهی حکام امکانپذیر نمی باشد. اقتصاد سالم از منظر قرآن، اقتصادی است که سرمایه فقط در انحصار افرادی معدود نیست، بلکه چون خون در تمام سطوح جامعه جاری است، همچنانکه می فرماید؛ “کَی لا یَکونَ دَولَةً بَینَ الاَغنِیاءِ مِنکُم”(تا فقط میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد!). امروزه ثروت یک درصد از مردم کل جهان، مساویِ ثروت نود و نه درصد بقیه ی مردم جهان است. و این یک بیماری و ناهنجاری بزرگ است که بر زمینه های دیگر حیات نیز بشدت تاثیر سوء گذاشته است. و اگر به سرعت معالجه نشود، بی تردید به یک بحران خطرناک و غیر قابل کنترل جهانی تبدیل خواهد شد.

      173- “قُل هُوَ نَبَؤٌا عَظِیمٌ”
      (بگو که او خبر بزرگ است!)

      این نَبَأ عظیم، این “خبر بزرگ”، که به قیامت نیز از آن تعبیر شده است، به واقع یک شخص است. دقت کن، دارد با ضمیر “هو” به آن اشاره می کند! وجود پیامبر (ص)، وجود انسان کامل، یک خبر بزرگ و یک قیامت است. و درست است زیرا تمام ماجراها از همینجا آغاز می شود. با حضور چنین روح بزرگی است که ایمانداران از بی ایمانان متمایز می شوند و سِره از ناسِره جدا می گردد و هر کس بسوی دستاورد خویش رهسپار می شود. چه خداوند این فتاح علیم، از روی “بَیّنَة” کار می کند و “بَیّنَه” دلیلی زنده و روشن است که با حضور اوست که حجّت بر همگان تمام می شود. و بدین سان است که می فرماید؛ “لِیَهلِکَ مَن هَلَکَ عَن بَیِّنَةِِ وَ یَحیَی مَن حَیَّ عَن بَیِّنَةِِ وَ اِنَّ اللهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ” (تا هر آنکس که هلاک شود از روی دلیل روشن هلاک گردد و هر آنکس که زنده ماند آن نیز از روی دلیل روشن زنده ماند! و مسلماً خدا بسیار شنوا و داناست!)

      174- “اَلطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ”
      (پاکیزگان، از آنِ پاکیزگان است!)

      این قانون هماهنگی است. روح پاکیزه جذب پاکیزه می شود. این آیه ی شریفه به معنایی فراتر از زن و مرد عادی اشاره دارد. “طَیّب” از اسماء الله است. نوری است در وجود، که جز پاکیزگان را به خود نمی کشد. اگر در جریان زندگی ات همواره ناپاکی ها به وجودت می چسبند، این به خاطر صفتی از اوصاف ناپاک است که در درونت نهفته است. زیرا “اَلخَبِیثاتُ لِلخَبِیثِینَ”، ناپاکان نیز از آنِ ناپاکانند، چه این نیز قانون هماهنگی است. برای همین است که بارها گفته ام اگر خواهان رهایی از آلودگی ها هستی، راهش مبارزه بیرونی نیست، نه لااقل تا زمانی که خود پاک نشده ای. زیرا ناپاکیِ درون تا وقتی که هست، خود مولّد ناپاکی هاست. از شرّ این ناپاکی خلاص شوی، فردا اسیر ناپاکی پلید تری خواهی بود. راه حقیقی تطهیر، جهادی درونی است. اگر سالکی موفق به تطهیر خود شود و اوصاف رذیله را از وجودش بیرون بیندازد، محال است خباثتی او را فرا گیرد و روحش برُباید. زیرا هیچ سنخیتی بین وجود پاک شده، با ناپاکی ها وجود ندارد. “قَد اَفلَحَ مَن زَکّیها” و قطعاً رستگار شده است آن که خود را پاک نموده است”. توسعه ی پاکی ها، از خود ما شروع می شود، آغازش یک نقطه ی درونی است، نه بیرونی و نه دیگران. آنگاه که شروع، خوب باشد، وحیانی باشد و نه ذهنی، آن وقت خواهی دید که درون و بیرون زندگی ات، با کمترین هزینه چه پاک و زیبا و هماهنگ شده اند. در این کیفیت، نفس پاکِ تو چون آهنربایی پاکیزه، تنها پاکیزگان را به خود می کشاند.

      175- “ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ وَ البَحرِ بِما کَسَبَت اَیدِی النّاسِ لِیُذِقَهُم بَعضَ الّذی عَمِلُوا”
      (فسادی که در خشکی و دریا ظاهر شده، دستاورد مردمان است! تا به آنها مزّه ی آن عملکرد مفسده انگیزشان را بچشاند!)

      امروزه زمین در حال انتقام است و بی پروا انتقامش را از بشری که او را به یک کلوخ آلوده تبدیل کرده است، می گیرد. زمین زنده است و اکنون چون زنده ای هوشمند، عزمش را جذم کرده تا خود را از لوث وجود بشر ناپاک و خودخواهی که عمری او را به فساد کشانده، تطهیر نماید. حرکات جنون آمیز، حوادث غیر مترقبه بسیار، زلزله، طوفان، سونامی، سیل، خشکسالی های بی سابقه، تغییرات ناگهانی دما، نزولات عقیم و انرژی های مخرّب، گرد و غبار … همه و همه پیش درآمد اتفاقات بزرگتری است. دیگر خورشید چون سابق مهربانانه نمی تابد، و زمین چون گهواره ای مادرانه نمی چرخد، و ماه نظاره گری لطیف نیست. با تمام این احوال، این انسان خفته و ناهشیار، هنوز سرگرم اباطیل و بازیهای روزمره ی خویش است و نشانه ها را جدی نمی گیرد. آیا موفق به توبه ی عملی خواهد شد؟! یا در طوفان خشم زمین همچون تمدن های منقرض شده ی گذشته، مدفون خواهد گشت؟! اما همه چیز تلخ نخواهد بود و آن شیرینی که به یقین قلبی می دانم اینست که پس از واقعه، فقط ایمانداران زنده خواهند ماند و زنده خواهند شد، چه آغاز عصر نوین بعدی با اینان خواهد بود. “وَ کانَ حَقّاً عَلَینا نَصرُ المُؤمِنِینَ”.

      176- “هُوَ مَعَکُم”
      (او با شماست!)

      آری خدا با شماست، اما نگه داشتنش هنر می خواهد! هنر نگهداری از خدا را “تسلیم” می گویند. تنها با تسلیم است که میتوان او را نگه داشت. نه با تطمیع و نه با تهدید! با تطمیع نمی شود، زیرا او غنی است و خود صاحب همه چیز است، با تهدید هم نمی شود چه او خود قدرت مطلق است. تنها راه، تسلیم و پذیرش است و جز این راهی نیست. حال سؤال این است؛ خدا با توست، آیا تو نیز با خدا هستی؟!

      177- “از اینان اطاعت مکن!”

      ☆ فَلا تُطِعِ المُکَذَّبِینَ
      از دروغگویان اطاعت مکن
      ☆ وَ لا تُطِع کُلَّ حَلّافِِ مَهِینِِ
      از هر سوگند خورنده ی ذلیل اطاعت مکن
      ☆ هَمّازِِ مَشّاءِِ بِنَمِیمِِ
      از عیبجویی که کارش سخن چینی است، اطاعت مکن
      ☆ مَنّاعِِ لِلخَیرِ مُعتَدِِ أثِیمِِ
      از بازدارنده از خیر، از ظالم بزهکار اطاعت مکن
      ☆ عُتُلِِِّ بَعدَ ذلکَ زَنِیمِِ
      از سنگ دل و از خبیث نیز اطاعت مکن

      “مُکَذّب”، اهل تکذیب است، بدبین است، خالی از ایمان است. و چون همواره در فضای دروغ بسر می برد، هیچ نوری در کلامش نیست. “حَلّاف”، انسان حقیری است که برای هر چیز قسم می خورد تا شاید با قسم خوردن، اعتباری برای خود کسب کند. “هَمّاز” همان کسی است که هر چیزی را به تمسخر می گیرد، عیبجوست و جز بدنبال تحقیر این و آن نیست. و از این سبب است که همواره کارش به سخن چینی کشیده می شود. “بازدارنده از خیر”، همان شیطان وسوسه گری است که هنگام انفاق بر دلت تردید می اندازد تا هیچ خیری به کسی نرسانی. چنین شیطانی همواره تو را از فقر می ترساند تا از عطا کردن منصرف شوی. “ظالم گنهکار”، همان گستاخی است که به انواع حِیَل، تو را ترغیب می کند تا به حقوق دیگران تجاوز کنی و پیوسته بدنبال لذت و منفعت خود باشی. “عُتُلّ”، همان سنگینی است که کارش بلعیدن دنیاست، سیری ندارد. خودخواه و تکخور است، در غلظت بسر می برد و راهش سیاه و ظلمانی است. و “زَنِیم”، آن خبیث و لئیمی است، که کارش ضربه زدن به این و آن است. اهل تخریب است و از اینکه دیگران را از نعمت زندگی بیندازد و به خاکستر نشاند، لذت می برد… ای دوست! از اطاعت اینان حذر کن که اطاعت شان همچون یک خودزنی باطنی است.

      178- “یُخرِبُونَ بُیُوتَهُم بِاَیدِیهِم”
      (خانه هاشان را با دستان خودشان خراب می کنند!)

      گاه انتقام و تاوان دادن ظالمان چنان ظریف و نامرئی شکل می گیرد که خانه هاشان را به دست خویش خراب می کنند. این بدان معناست که خانه خرابی شان ریشه در وجود خودشان دارد، به سبب عملکرد سوءشان است و دشمن اصلی، دستاورد مخرّب شان است. چنین عاقبتی از آنِ اهل باطل است که البته غالباً هم از آن غافل اند. زیرا “حق” چنان مرموز و ناگهانی و از جایی وجودشان را فرا می گیرد که حسابش را نکرده اند. بدترین خانه خرابی ها، خانه خرابی باطن است. این نوع از ویرانی پیش از آنکه در بیرون اتفاق بیفتد، در درون اتفاق افتاده است. وقتی بازتاب اعمالی همچون حسد، طمع، کینه و خشونت، بسوی صاحبش بازگردد، آن یک ویرانی و عذابی الیم است. چنین کسی پیوسته مضطرب و پریشان، ترسان و بی ثبات، بی یار و بی پناه، ظلمت زده و بی روح است. پس به سبب دستاوردهای اوصاف رذیله اش به تاریکی بیشتر فرو خواهد رفت.

      179- اِنَّ قارُونَ کانَ مِن قَومِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِم و آتَیناهُ مِنَ الکُنُوزِ ما اِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُواُ بِالعُصبَةِ اُولِی القُوَّةِ”
      (قارون از قوم موسی بود که بر آنها فزون طلبی نمود. به او چنان گنجهایی دادیم که حمل کلیدهایش بر گروهی از متعصبین زورمند دشوار می نمود!)

      برخی تصور کرده اند که قارون یک فرد لامذهب و لاابالی بوده است که فقط پول جمع می کرده است. ابداً اینطور نیست. اتفاقاً او از متعصبین بوده است. حتی حمل و حفاظت از ثروتش را متعصبین بر عهده داشتند. “عُصبَة” گروه متعصب را گویند که زورمند هم هستند “اُولی قُوّة”. قارون از قبیله “لاوی” بوده است. و خاندان لاوی از میان دوازده قبیله بنی اسرائیل، تنها کسانی بودند که حق داشتند به “قدس الاقداس” وارد شوند و مراسم آئینی و دینی را بجا آورند. آنها تنها کسانی بوده اند که کارهای فوق محرمانه و اسراری بنی اسرائیل بر دوششان بوده است. قارون کسی است که در حوزه ی دین قارون شده است. او به بسیاری از امور معنوی و طرفندهای باطنی اشراف دارد و در میان مردم به عنوان یک چهره متعصب و سخت مذهب شناخته می شده است. او حتی زمانی که می خواست موسی (ع) را از میدان بدر کند، برای ضربه زدن به او، از شیوه های کاری متعصبین استفاده کرد. زنی روسپی را در خفا تطمیع کرد که برود بگوید موسی به من تعرض کرده است! تا آبرویش برود و مردم براحتی ترکش کنند! تهمت زدن از شیوه های متعصبین است زیرا قرآن می فرماید که تهمت زدن از شیوه های متعصبین است “اَلَّذینَ جاؤُو بِالاِفکِ عُصبَةٌ مِنکُم” (کسانی که تهمت زدند، گروه متعصب از خود شما هستند!). چهره قارون در بنی اسرائیل یک چهره ی فوق مذهبی و بشدت متعصب است نه لاابالی! به تعبیری کاسه از آش داغتر است. او کسی است که از طرفندهای معنوی مذهبی بیشترین بهره های دنیوی را می برده است. و موسی این خطر بزرگ را حس می کند، زیرا خوب می داند متعصبی که هم از بخشی از اسرار با خبر است و هم تمام همتش جذب ثروت و قدرت بیشتر است، یک خطر بزرگ برای آینده بنی اسرائیل بشمار می رود، پس تا خودش هنوز زنده است کار قارون را یکسره می کند و او را با ثروتش به اعماق زمین می فرستد تا چنین سرطانی را از ریشه کنده باشد. زیرا امور معنوی و دینی برای ثروت اندوزی و جذب قدرت نیست، دین راهی برای کشف حقایق و نیل به حقیقت محض است. ای دوست! از منظری باطنی، قارون، صفتی ویرانگر از اوصاف نفس امّاره است که باید گذاشت تا موسایِ وجود، آن را حَیّزِ انتفاع بیندازد.

      180- “اِهبِطُوا مِصراً”
      (به مصر هُبُوط کنید!)

      “هبوط” کردن، به معنای خروج از یک مرتبه ی متعالی روحی، و رفتن به مرحله ای پایین تر است. هبوط، یک سقوط معنوی است. خروج از یک کیفیت لطیف، به کیفیتی ثقیل است. و “مصر” همانطور که از ریشه ی واژه اش پیداست، خاک سیاه است! جهان غلظت است. و نمادی از ناسوت و دنیازدگی است. چه بسیار سالکانی که در سلوکشان صبر و متانت به خرج ندادند و دوباره به عالَم غلظت فرو افتادند. اینان همان کسانی اند که میانه ی راه، چیز فروتر را به حيات فراتر ترجیح دادند. پس آبادی باطن و رستگاری روح و طعام “واحد” را رها کردند و دوباره طالب خیار و سیر و عدس و طعام “کثرت” شدند. چه ندانستند که رهایی روح و نیل به نفس مطمئنه، با دنیازدگی و حُبّ آن هم سنخ نیست. پس اِهبِطُوا مِصراً، چه ما کسی را به زور بر مسیر سلوک نگه نمی داریم!

      181- “یَنظُرُونَ اِلَیکَ نَظَرَ المَغشِیِّ مِنَ المَوتِ فَاَولَی لَهُم”
      (به تو می نگرند چون کسانی که از ترس مرگ، غش کرده اند! پس همین سزاوارشان باد!)

      انسانهای حقیر، نفس های ذلیل، مدهوش از ترس مرگ اند. آنها نمی توانند زیبا بمیرند، این محال است. زیرا آنها به زندگی حقارت بارشان عادت کرده اند، پس مرگ را بیگانه می انگارند، دور می پندارند و غریبه و وحشتناکش تصور می کنند. و انسان، گمانش هر چه باشد، با همان روبرو می شود! تنها کسانی که زیبا زندگی کرده اند زیبا خواهند مرد. مرگ برای اینان یک لذت وافر و یک ارگاسم منحصربفرد است. یک سالک حق، رفیق مرگ است، هر جا که برود او را نیز آگاهانه با خود می برد و رفاقتش را پاس می دارد. او گاه مرگ، چشمانش را بر این جهان آلوده می بندد، خود را از تعلّق به جسمش رها می کند، از ذهن و ذهنیاتش دست می شوید، احساسات و عواطفش را به دور می اندازد، و براحتی از اسارت تمامیِ کالبدها خلاص می شود، و آنگاه چون قطره ای ناب، به اقیانوس عشق و رحمت می چکد. او اینچنین از جزء به کل می رود. مرگ برای سالک، یک هدیه ی بزرگ است. اما برای دیگران همچون لولوی سر خرمن.

      182- بهترین تفسیر، تفسیری بر اساس سکوت و پذیرش است. عملِ زنده است. یک سلوک تسلیم وار است. قال نیست، حال است. زیرا قرآن یک کتاب اسراری است. ریشه در اسرار دارد. و اسرار را نمی توان رمز گشایی کرد، رمز چیز دیگری است. رمز از جنس اسرار نیست. اسرار را باید همانگونه که هست، پذیرفت و در فضایشان شناور شد. این چنین تفسیری، یک عمل زنده است، شناوری در ناشناخته است و این شناوری، با ایمان تو به ظهور می رسد و بارز می شود. برخی می گویند؛ اول باید بدانم و بعد ایمان بیاورم! خیر، این را ایمان نمی گویند. زیرا اگر چیزی را بدانی دیگر نیازی به ایمان ندارد، زیرا می دانی! ایمان بر اساس غیب و نادیدنی شکل می گیرد، نه بر اساس دانایی های ذهنی. “ایمان، یعنی پذیرش ناشناختنی”. و نکته ی اسراری همین است؛ “ایمان می آورم تا بدانم، نه اینکه اگر بدانم ایمان می آورم!”. و این دانستن، این آگاهی اعجاب انگیز، تنها با سلوک و در “حال” اتفاق می افتد، و از آنِ اهل دل، یعنی تسلیم شدگان است. وقتی این اتفاق بیفتد، وقتی چنین کیفیتی حاصل شود، هر آیه ای در هر زمان و هر موقعیتی، نوری زنده و آگاهی بخش از خود متجلّی خواهد نمود که لزوماً همان نور پیشین نیست. زیرا زنده است و در تجلّی تکرار نیست.
      و اما سطحی ترین تفسیر، تفسیری است که بر اساس پیش داوری ها و برداشتهای ذهنی است. تفسیری است که همواره برای هر آیه بدنبال یک توجیه به ظاهر علمی می گردد. اصحاب ذهن، بیشتر اهل اینگونه تفاسیرند. دوست دارند هر آیه ای را هر جور که شده و با هر توجیهی که هست، ذهن پذیرش کنند، ذهن پسندش کنند. آن هم پسندِ ذهنِ تاریک بشری! پس به ناچار باید محدودش کنند و از اسرار بیندازند، تا با اندک معلوماتشان، سازگار شود! اینها نمی دانند که با این کارشان، یک کتاب سترگ اسراری را، از آگاهیهای شگفت خالی کرده اند و از حَیِّز انتفاع انداخته اند. اینگونه تفاسیر بیشتر بر اساس پیش ذهنی ها و برداشت هایشان شکل گرفته است. و برداشت های ذهنی این و آن لزوماً آن چیزی نیست که در کلام حق است.

      183- “ما خَلقُکُم وَ لا بَعثُکُم اِلّا کَنَفسِِ واحِدةِِ”
      (آفرینش و برانگیختن شما [در نزد ما] جز مانند یک کس نیست!)

      نسبت خداوند با تمامی موجودات، چه زمینی چه آسمانی، نسبتی واحد است. علم او نسبت به همه یکسان است. اینطور نیست که از کسی چیزی بیشتر بداند و از کسی کمتر. حضور او همه جانبه و گسترده است و همه را در بر گرفته است. عشق و رحمتش عالمگیر است و شامل ریز و درشت تمامی مخلوقات شده است. قدرت بی انتهایش بر هر کجا و ناکجا سایه انداخته و پادشاهی اش حد و حصر ندارد. او بر هر کس و هر چیز احاطه ی یکسان دارد. کامل و یکسان. در چنین عالَمِ عادلانه و همه گیری، کسی نمی تواند بگوید که من تافته ی جدا بافته ام، برترم. جز آنکه فرعون صفت باشد. همه در پیشگاه او، خائف اند، همه حقیر و نیازمند رحمت اند. امام هادی(ع) می فرمایند: “الاَشیاءُ کُلُّها لَهُ سَواءٌ عِلمَاً وَ قُدرَةً و مُلکَاً وَ اِحاطَةً” (علم و قدرت و سلطنت و احاطه ی او بر همه چیز یکسان است). پس این اختلافات و تمایزات که می بینی مربوط به قابلیت ها و ظرفیت های متنوع عوالم شعور و آگاهی است. “تقدّم و تأخّر”، “بالا و پایین”، “قطع و وصل” همه از منظر مخلوق است که معنا یافته اند، نه منظر خالق. انسانی که در رنج بسر می برد، بخاطر نوع نگاه و عملکردش است که در رنج است. و اِلّا خداوند، آن به آن، رحمت واسعه اش را به تمام هستی اِفاضه می کند. و این بخشندگی، مقتضای ذات اوست. انسانهای فرزانه به این اِفاضات آگاهند و هر لحظه خود را در معرض آن قرار می دهند، و از همین روست که فرزانه اند. هیچ پارتی بازی در کار نیست، تو نیز می توانی از دوستان خدا و از مقرّبین او باشی. فقط کافیست تسلیم باشی و خود را در معرض این اِفاضات با برکت قرار دهی، همین. خداوند در قرآن، کسانی را که مغرورانه ادعا می کنند که از میان مردمان، فقط ماییم که دوستان خدا و فرزندان اوییم را مورد مذمّت قرار می دهد. زیرا خداوند همه بندگانش را دوست دارد و طالب رشد همه ی آنهاست. او حتی نسبت به گناهکاران مهربان و بخشنده است و از اینکه به راه رشد و صلاح بازگردند، خشنود می شود. ای دوست، در این درگه، تنها معیار بزرگی، تقوا و تواضع است، میزان تسلیم بودن به جریان هدایت خداوندی است. “خَلَقَکُم مِن نَفسِِ واحِدةِِ” ( خداوند شما را از یک نَفس خلق کرده است). ما همه از یک “نفس واحده” ایم و چون به این وحدت آگاه شویم، همه واصِل شده ایم. برای نیل به چنین وحدتی، تنها کافیست که آگاهانه خود باشی، همانی باشی که خدا آفریده است، که او اراده کرده است، و تسلیم وار بر اساس فطرت الهی ات زندگی کنی.

      184- “ألهکُمُ التَّکاثُرُ”
      (عالَم کثرت، شما را به بازی گرفته است)

      فزون طلبی تان در این جهان کثرت، این دنیای پر زرق و برق، این زندان پر از رنگ و لعاب، شما را به بازی گرفته و سرگرم تان ساخته است. چشمان شما پر از تصاویر جوراجور و پر از خواهش است. هر آن به دنبال چیزی روانید. همواره در پیِ تملک و تصاحب اید. شما در جنگل اشیاء گم شده‌اید. در “چیز”ها غرق گشته‌اید. خواهش‌ها و خواستن‌ها، ذهن تان را تکه تکه کرده اند. و همواره در این شهرِبازی، از این بازی به آن بازی کشیده می‌شوید. زیرا پر از خواستن اید. فزون طلب شده‌اید. بندۀ اشیاءاید. این بازیِ خطرناک کار شما را ساخته است. “ألهکم التکاثر”. این فزون طلبی، شما را به بازی مرگباری کشانده است. سرگرم شده‌اید و از کار اصلی مانده‌اید. از “وحدت” فقط نامش را شنیده‌اید. از حقیقت آن بی خبرید. وحدت برایتان صرفاً یک واژه است، شما هرگز حقيقت آن را نچشیده‌اید. چه برخوردار از وجودی یکپارچه نیستید و پراکنده اید… و این بیماری “تکاثر” است. دقت کن. “آیه” نمی‌ فرماید که تکاثر، به تو چیزی می‌دهد، می‌گوید تو را به بازی می‌گیرد، فقط سرگرمت می‌کند. این دنیا به کسی چیزی نمی‌دهد، با او بازی می‌کند. چه کسی چه چیز دارد؟! در قبر خواهی دید که هیچ. “حتی زرتم المقابر”. همه اش بازی بوده است. این فزون طلبی، فقط فرصت تو را بر باد داده و از “وصل” تو را بازداشته‌است. به جای جذب آگاهی، جذب توهّم کرده ای. جذب چیزهایی شده ای که از آن تو نیستند و روزی به راحتی تو را ترک کرده و محو می شوند …

      185- “وَ ابتَغُوا اِلَیهِ الوَسِیلَةَ”
      (بسوی او، آن وسیله را بجویید!)

      با وسیله ی مطمئن میتوان به مقصد رسید. و این وسیله ای که آیه شریفه بدان اشاره دارد، “معرفه” است و هر وسیله ای نیست. و وسیله دو گونه است؛ یا چیزی بیرون توست و یا درون توست. آنچه را که جدا از خود حس کنی، بیرون توست و آنچه را که از خود بدانی، درون توست. افضل وسایل آن است که درون تو، و از آنِ توست. تو باید به وسیله ی خودت، به نور خودت نائل شوی. چنین وسیله ای هرگز در هیچ عالَمی از تو جدا شدنی نیست، زیرا خودیت متعالی تو، و استاد درون توست. سالک، حتی اگر در ابتدا از استاد بیرون استفاده کند، لکن نیک می داند که آن خود وسیله ایست که باید او را به استاد درونش وصل کند. و استاد درون، نوری زنده است که تنها می توان با ایمان و یقین و توکّل به آن رسید و از آن برخوردار گشت. انسان ذهنی، هرگز به استاد درون واصِل نمی شود، مگر آنکه با سلوکش، ذهن تاریک اندیش را بدور انداخته باشد و در مقام تسلیم و رضا مُقام کرده باشد. معلمین راستین، کسانی اند که راه را برایت می کوبند و تو را به استاد درونت می رسانند. تو تنها اینگونه به حیات و آگاهی ناب دست می یابی و “مُخلَص” می شوی و از کثرت می رهی. معنای دیگر این کار، نیل به اشراق است. “وَاعلَمُوا اَنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ” بدانید که خداوند بین آدمی و قلبش حائل است”.

      186- “وَ اَنفِقُوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفِینَ فِیهِ”
      (و از آنچه شما را در آن خلیفه کرده است، انفاق کنید!)

      وقتی با خدا تعامل کنی، آنکه بُرده است تویی. زیرا وقتی چیزی را تقدیم خداوند کنی، یا عین همان را می گیری، و یا بهتر از آن را. مادر موسی، فرزندش را تقدیم خدا می کند، او را به نیل می اندازد. و جواب خدا این است که موسی را در بهترین موقعیت دوباره به مادرش باز می گرداند. “فَرَدَدناهُ اِلَی اُمِّهِ کَی تَقَرَّ عَینُها” (او را به مادرش باز گردادندیم تا روشنی چشمش باشد!). همسر عِمران، نذر می کند تا فرزندی را که در شکم دارد، تقدیم خدا کند، و این کار را می کند، و آن فرزند، مریم(ع) می شود و سروَر زنان عالَم! و به ایّوب، به پاس صبر و ایمانش هم اهلش به او بازگردانده می شود و هم مثل هر آنچه را که از دست داده بود! دقت کن، هم مثل آنها را و هم آنها را! و این پاداشی مضاعف است “وَ آتَیناهُ اَهلَهُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم”. ای دوست، محال است که تو کاری برای خدا و به نیت او انجام دهی و بهترین پاسخ را نگیری. آنچه که ظاهراً از آنِ ما و در اختیار ماست، همه از ریز و درشت امانتی بیش نیست. ما “مُستَخلَف” در آنیم. ما به واقع کارگزاران خدا در زمینیم. یک سالک حق، کارگزار خوبی است و آنچه که در آن جانشین خداوند شده است را به تمامی به او باز می گرداند. این بدان معناست که لحظه به لحظه “اُفَوِضُ اَمرِی اِلَی اللهِ” را پاس می دارد. و خداوند بخشاینده و مهربان نیز همواره یا عین همان و یا بهتر و بیشتر از آن را در اختیارش می گذارد. ای دوست، “انفاق”، زیباترین و لطیفترین نوع تعامل با خداست. آنکه حاضر باشد که تمام وجودش را تقدیم خداوند کند، دگر چیزهای کوچک پریشانش نخواهند کرد.

      187- “وَ اِن مِن شَیءِِ اِلّا عِندَنا خَزائِنُهُ”
      (هیچ چیزی نیست مگر آنکه گنجینه هایش نزد ماست!)

      گنجینه های هر کسی، حقایق وجودیِ اوست. تو ریشه در حقیقتی داری همچنان که هر چیز دیگر دارای حقیقت خویش است. و “حقیقت محض” خداست، و تمام حقایق دیگر از همین “حقیقت یگانه” بر آمده اند. پس گنجینه های وجود تنها نزد اوست. این وجود دنیوی ات، عاریه ایست، حقیقت وجودت در کیفیتی دگر بسر می برَد. نزد اوست. اگر خداوند تصویر وجودیِ هر کس و هر چیزی را نزد خود، محو کند، آن کس و آن چیز به طرفة العین نابود خواهد شد. به تعبیری ریشه اش کَنده می شود. و چنانچه نظرش بر وجودش، مستدام بماند، آن کس و آن چیز جاودانگی را هدیه گرفته است. کاری کن که نظر روح خدا، بر تو خیره بمانَد. با ایمان و عمل صالح، جذبش کن. با محبت و عشق ورزی به مخلوقاتش، شکارش کن. با توحید، حفظش کن. و با تسلیم، استمرارش بخش. هر چه خداوند بر گنجینه های تو بیفزاید، وجودت غنی تر خواهد شد. و هر چه که از گنجینه هایت نازل کند، زندگیِ متعالی تری خواهی داشت. یک سالک، با نوع نگاه و عملش بر گنجینه هایش می افزاید و نظر خیرِ الهی را پاس میدارد.

      188- “فَسُبحانَ اللهِ حِینَ تُمسُونَ وَ حِینَ تُسبِحُونَ”
      ([ذکر] سبحان الله! آنگاه که شب می کنید و آنگاه که به صبح وارد می شوید!)

      با پاکی به شب وارد شو، و با پاکی به روز درآ. این راز سلوک است. راز تازگی و سر زندگی است. هر صبح و شام، پاک و بی طرح بودن. هر روز، خالی از برداشت شدن. بی گذشته گشتن. پذیرا شدن. مگذار روز و شب هایت آلوده به تکرار شوند، خود را بشوی، ذهنت را در دریای پاکی و قداست، رها کن. چه تنها “سبحان” است که تو را تر و تازه نگه می دارد. هر ذکر دیگری در این پاکی می جوشد و متبلور می شود. تا سبحان نباشد اذکار دیگر کارآمد نِی اند. زیرا پایه ی کار، پاکی است، “سبحان” است. و سبحان، رهایی است، بی تعلقی است، عین آزادی است، تسلیم شدن به “مطلق” است، یک بی خواهشی است. زیرا سبحان آلوده به هیچ کس و هیچ چیز نیست. وقتی شب و روز خود را در بیکران سبحان بشویی، این یعنی هیچ روز و شب ات، مثل هم نیست، تو پیوسته پاک به لحظه ی دیگر وارد می شوی، همواره در حال زایش و تولدی، در “حال” و “زنده” ای، و بگیر نکته را، و هر صبح و شام، دور ریختنی ها را بدور بریز، و از پوسته ی آلوده ی برداشت هایت با “سبحان” بدر آی.

      189- “فَأَمّا مَن اَعطَی وَاتَّقَی وَ صَدَّقَ بِالحُسنَی فَسَنُیَسِّرُهُ لِلیُسرَی”
      (پس اما؛ آن که عطا کند و خود را صیانت کند و بهترین ها را تصدیق کند، کارها را بر او آسان نماییم!)

      خوب دقت کن! اگر میخواهی کارها بر تو آسان شود، اگر میخواهی در رنج و عذاب نباشی، اگر میخواهی ماجراهای زندگی بر تو سهل و آسان بگذرد، و اگر میخواهی سلوکی موفقیت آمیز داشته باشی، راهش همین طُرُق سه گانه است که قرآن بیان می کند. الف) باید اهل عطا و بخشش باشی. انسان بخیل و ممسک، انسان تکخور و خودخواه همواره در رنج و عذاب است، روانپریش و مضطرب است. چنین کسی هرگز مزه ی آرامش حقیقی را نچشیده و نمی فهمد. ب) باید خود را از جذابیت های عالَم ماده، صیانت کنی. با هر احساس زودگذری، جذب این چیز و آن چیز نشوی و خود را به رنگ و لعاب نبازی، زیرا عالَم کثرت تو را به طرفةالعین به اعماق تاریکیهای خود می کشد. جایی سخت که خلاصی از آن براحتی ممکن نمی نماید. ج) باید همواره بهترین ها را تصدیق کنی. بهترین سخن، بهترین عمل، بهترین اندیشه. زیرا بهترین ها برخوردار از لطیفترین انرژهای وجودند، و تو با تصدیق شان، خود را از انرژی ناب شان برخوردار کرده ای. رعایت این سه مقوله ی عملی و حیاتی، موجب می شود تا هر امری بر تو سهل و آسان گردد و براحتی از هر وادی آشنا و ناآشنایی به سلامت خارج شوی. آنها که همواره در سختی اند، قطعی بدان که عامل به این شیوه های سه گانه نیستند، زیرا محال است کسی به آن عمل کند و باز در سختی باشد. این نکته یکی از اعجازهای عملی قرآن است. امتحان کن!

      190- (اَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ اَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمِینَ)
      (مرا “ضُرّ” مَس کرده است در حالیکه تو “ارحم الراحمین” هستی!)

      “ضُرّ”، ضرر است، خسارت است، اشاره به اسم “ضارّ” است که خود از اسماءالله است. “مَس” کردن، دست کشیدن و در تماس قرار گرفتن است. آنگاه که اسمی از اسماء کسی را “مَس” کند، او را تحت سلطه ی خویش در آورده است. در این آیه، ایوب(ع) تحت اسم “ضارّ” قرار گرفته و پی در پی خسارت می بیند. پس می خواهد از سیطره اش راحت شود، لذا به اسم “ارحم الرحمین” پناه می آورد. این به ما می آموزد که اگر کسی تحت سیطره ی اسمی از اسماء باشد میتواند از حکم او خارج و به حکم اسم دیگری وارد آید. و “دعا” توانایی این کار را دارد. برادران یوسف(ع) نیز در دوره ای تحت اسم “ضارّ” قرار گرفته اند لذا به ناچار به اسم “عزیز” که بسیار قدرتمند است پناه می برند “اَیُّهَاالعَزِیزُ مَسَّنَا و اَهلَنَا الضُّرُّ” (ای عزیز! ما و اهل مان دچار “ضُرّ” شده ایم!). تغییر اسماء، که خروج از سیطره ی یکی به دیگری است، چیزی شبیه سفر کردن از قلمرویی به قلمروی دیگر است، که راه دارد. سالکان واصِل راهش را خوب می دانند. و بدینسان می توانند از کیفیتی خارج و به کیفیتی دگر وارد شوند. یکی از راههای بسیار کارآمد، “تضرّع” است “لَعَلَّهُم یَضَرَّعُونَ”، یعنی اِنابه و زاری و نیایش به درگاه حق کردن است. زیرا در این وضعیت، انسان خود را می شکند و در نهایت فروتنی و تواضع قرار می گیرد. و انسانهای فروتن، نادم و خودشکسته را “اسماء” دیگر پذیرایند. پس اگر کسی تحت اسم “منتقم” است و همه اش دوست دارد که از این و آن انتقام بگیرد، اگر بخواهد میتواند به اسم مهربانتر دیگری عروج نماید و کیفیت زندگی اش را تغییر دهد. همچنین است اگر کسی تحت اسم “شدید العقاب” و “شدید العذاب” زندگی می کند و همواره در کیفیت خشونت و خشونت طلبی بسر می برَد، اگر بخواهد میتواند دچار تحوّل شده و به اسم “ارحم الرحمین” در آید. از منظر قرآن کریم، این کار شدنی است. تا زنده هستی، هنوز فرصت هست. و به یاد داشته باش که انسان تحت هر اسمی از اسماء قرار بگیرد، رنگ و بوی همان اسم را می گیرد و خاصیت معنایی همان اسم را از خود متجلّی می کند.

      191- رِحلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیفِ”
      (رحلت زمستانی و رحلت تابستانی!)

      “رحلت”، سفر است و سالکی که چون ماهی در بحر وجود افتاده است، دو سفر عمده دارد؛ سفر اول به زمستان سرد و تاریک است، به جسم آمدن است، به جایی که خورشیدش عمود نیست و زود غروب می کند، و این به تمثیل یک سفر افقی برای جذب آگاهی در زندگی زمینی است. و سفر دوم، به تابستان گرم و روشن است، یک عروج است، به جایی که خورشیدش عمود و مسلط بر وجود است، و این به تمثیل یک سفر عمودی است، کَنده شدن از شب تاریک روح و وصل به “مطلق” است. هنگامی که از یک مرحله به مرحله ی دیگر رحلت می کنی، به واقع در مرحله ی قبل مرده ای و در مرحله ی جدید زنده گشته ای. “رحلت” برای سالک یک سفر جانانه از “من” به “خود متعالی” است که با آن، لباس تاریکی و انجماد را کَنده و به نور حیات بخشِ روح رهسپار می شود. آنکه به این مقام رسد، به “اِیلاف” می رسد، به مقام الفت می رسد، به جمع می رسد و به وحدت نائل می گردد. چنین کسی دیگر ترسی نخواهد داشت، گرسنگی نخواهد کشید، چه در خانه ی امن الهی خویش بسر می برَد. پس باید که تنها ربّ این خانه را بنده باشد “فَلیَعبُدُوا رَبَّ هذَا البَیتِ”.

      192- “فَجاءَ بِعِجلِِ سَمِینِِ”
      (گوساله ی فربهی آورد!)

      وقتی هفت آسمان و زمین هست، پس هفت نوع شعور و آگاهی نیز هست. این بدان معنی است که هفت نوع از طعام نیز وجود دارد، و اهل هر عالَمی برخوردار از طعام خویش است. ابراهیم(ع) برای میهمانان الهیِ خویش، که به واقع رسولان آسمانی اند، گوساله ی فربهی می آورد. حال آنکه آنها گوساله خور نیستند، غذایشان از جنس تاریکی نیست، از جنس “نور” است. نور خوارند. ای دوست، مغز خواران، کجا معده ی پوست خواری دارند؟! “فَلیَنظُرِ الاِنسانُ اِلَی طَعامِهِ” (پس باید هر انسانی به غذای خویش بنگرد!). بدان که غذای هر کس مطابق با عالَم او، میزان شعور او، و متناسب با لایه ی آگاهی یی است که از آن بر آمده است. پس هر غذایی را بر دهان مگذار و هر اندیشه ای را مخور، چه برخی طعام ها اگرچه برای جمعی غذاست، اما برای برخی دگر، سمّ مهلک است. چه “حَسَناتُ الاَبرارِ سَیِئاتُ المُقَرَّبِینَ”.

      193- “فَاَصبَحُوا ظاهِرِینَ”
      (پس ظاهر شدند!)

      یک معنای ظاهر شدن را میتوانی همان چیره شدن و غلبه یافتن بر دشمن متعارف بگیری، که بسیاری بر همین معنا رفته اند، دیگر آنکه می توانی آن را به معنای به ظهور رساندن فطرت الهی ات، نور وجودت، و نیروی نهفته در سرشت ات بگیری که در واقع برای همین به زمین آمده ای. حقی در وجود توست که باید به ظهور برسد. این آیه شریفه در رابطه با اهل ایمان است که خداوند یاری شان می کند تا “ظاهر” شوند! تا حقیقتِ وجود خود را به ظهور رسانند. زیرا هر عالَمی، ظهور خود را دارد و هر تولدی، ظاهر شدنی. دانه ای الهی در وجودت کاشته اند که باید به ظهور رسد و به ثمر نشیند. “کُلٌّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ” (هر کس همان شود که برایش خلق شده است!). و دقیقاً از این روست که دشمنانی که مانع رشد و بالندگی اهل ایمان و تسلیم اند، محکوم به شکست اند. و دشمنان اصلی هر سالک، اوصاف رذیله ی اوست. پس اینان به پاس یاری خداوند به عاقبت نیک شان خواهند رسید و خودِ متعالی شان را دریافت خواهند نمود.

      194- “فَاخلَع نَعلَیکَ”

      “کفشهایت را در آور”! کجا میخواهی بروی؟! دگر جایی برای رفتن نیست. تنها جا همینجاست، نزد من! دگر به جایی نرو، از من دور نشو. دل به تعلّقی نسپار. من همه چیزم، همه جایم، همه کس ام. با من باش و بی من نباش. به خانه ام در آ. خانه ای که باز است، آزاد و بی حصار است، کل است، یک بهشت واقعی است. بگذار عرشم را بر قلب تو بنا کنم، عشقم را بر تو ببارانم، تا تو در نزدم جاودانه بمانی.

      195- “وَ ما اَنفَقتُم مِن شَیءِِ فَهُوَ یُخلِفُهُ”
      (آنچه را که انفاق کنید او جایش را پر خواهد نمود!)

      در فرهنگ قرآن، انفاق کردن به معنای از دست دادن نیست، بلکه به مفهوم بدست آوردن است. زیرا در قاموس هستی، بخشیدن، برخوردار شدن است، و عطا کردن، داشتنِ حقیقی است. به آیه دقت کن، آنچه را که انفاق کنی، این خداست که جایگزینی اش را بر عهده می گیرد، نه کس دیگر! این بدان معنی است که تو در انفاق همواره با خودِ او در تعاملی! و چه چیزی و چه کسی بهتر از خودش؟! خدا بجای همه نبودن ها و نداشتن هاست. تو با انفاق، خدا را از آنِ خود می کنی. این انفاق که قرآن می گوید، توسعه ی زندگی است. سالک با انفاق خویش زندگیش را وسعت می بخشد و خود را از زندان تنگ و تاریک منیّت بیرون می کشد. انفاق در نگاهی فراگیر، توسعه ی زیبایی، توسعه ی عشق و محبت، توسعه ی فهم و درایت، و ایجاد وحدتی اصیل و باطنی است. انفاق، تو را با هستی آشتی می دهد و نگاهت را مملو از صلح و یکپارچگی می کند. انفاق، از جزء به کل می بَرَد. هر چه را که جایش را خالی کنی، خداوند آن را پُر خواهد کرد! عجب نکته ی زیبایی! بی شک آنکه در انفاق می بَرَد، تویی و خداوند چه نیکو مولا و یاوری است “نِعمَ المَولَی و نِعمَ النَّصِیر”.

      196- “اِنَّما اَشکُو بَثّی وَ حُزنِی اِلَی اللهِ”
      (من شکایتِ پریشان حالی و اندوه خود را به خدا می برم!)

      در عالَم معنا، شکایت را بر چند نوع گفته اند؛ یکی شکایت از دوست به غیر دوست. یکی شکایت از غیر دوست به دوست. و دیگر شکایت از دوست به دوست.
      شکایت کردن از دوست، نزد غیر دوست، ناجوانمردانه و خلاف فتوّت است، چه آن نشان از بیزاری از دوست است. شکایت بردن از غیر دوست به دوست، نشان از توجه به غیر است و شرک می نماید. و اما تنها شکایت از دوست به دوست، عین توحید است. و یعقوب(ع) به عنوان موحّدی یگانه پرست، این نکته را خوب می داند، پس شکایتِ غم و اندوه خود را تنها نزد حضرت دوست می برَد. چه او از خداوند چیزهایی می داند که دیگران نمی دانند! “اَعلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعلَمُونَ”. یک سالک فرهیخته، جز با پروردگارش درد دل نمی کند و حزن و اندوهش را نزد غیر نمی برَد. زیرا نیک می داند که هر آنچه تقدیر بر او بباراند، از سوی آن یگانه ای است که رفعش نیز با خودِ اوست.

      197- “اِنَّ اللهَ مُبتَلِیکُم بِنَهَرِِ”
      (خداوند شما را به نهری امتحان می کند!)

      امام صادق می فرمایند: “النَّهرُ هُوَ الدُّنیا” (این نهر همان دنیاست!). و چه تشبیه خوبی! نهر، جریان دارد، توقفی در کارش نیست. لحظه ای اینجاست و لحظه ی بعد جایی دیگر است، امروز به دست توست و روز بعد در دستان دیگری است. از نهر میتوان فقط به قدر کفاف بهره بُرد. هر نوع زیاده خواهی، زندان روح است، فرو رفتن در تاریکی است. و همه ی ما به نهر دنیا مبتلا شده ایم. نهری که آب آن سیری نمی آورد، هرچه بیشتر بنوشی، تشنه تر و حریص تر می شوی. ما آن به آن داریم امتحان پس می دهیم. این نهر، مایه ی امتحان ماست. بگذار این نهر بچرخد، خودخواهانه سدش نکن، وسوسه نشو، فریب داشتنش را مخور، دل به آن نبند و جاخوش نکن. روحت را برگیر و به فرای نهر برو. تو تنها اینگونه است که میتوانی سپاه جالوتِ نفس را مغلوب کنی، از شرّشان راحت شوی، و به حریّت ذاتی دست یابی.

      198- “اِنِّی آنَستُ نارَاً”

      این جمله ی موسی(ع) را اغلب مترجمان به عبارت “من آتشی را دیدم!” ترجمه کرده اند، اما باید گفت که فعل “آنَستُ” ریشه در “اُنس” دارد، و این رؤیت، هر دیدنی نیست! اُنس داشتن پیش از آنکه بیرونی باشد یک مقوله ی درونی است، یک ارتباط تنگاتنگ قلبی است، نوعی رؤیت آرامش بخش است. نه اینکه اتفاقی در بیرون نیفتاده است بلکه آنچه اتفاق افتاده است از باطنِ وجود سر بر آورده و آنگاه به ظهور رسیده است. زیرا ظاهر تابع باطن است. “آنَستُ” دیدنی بر اساس محبت ذاتی است. پس موسی(ع) هنگامی که این نار محبت را می بیند، اهلش را که مجموعه ای از اوصاف بشری اش است با خود نمی بَرَد! او باید “فرد” برود، تنهای تنها.”یَأتِینا فَردَاً”. ای دوست، طبق فرموده ی قرآن، “خداوند بین آدمی و قلبش است “اِنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ”، و “عرش” او بر قلب بنده ی با ایمانش بنا شده است. بر این اساس، این حقیقت درون است که در بیرون متجلّی می شود. آیات اَنفُس است که آفاق را می سازد، و این تنها موسی(ع) است که آن آتش را می بیند، نه کس دیگر. “آنَستُ” متکلم وحده است. این “اُنس” یک اُنس ذاتی است. موسی(ع)، حقیقت وجود را دیده است نه یک آتش عادی را. حقیقتی که میتوان با آن اُنس گرفت. و انسان با چیزی اُنس نمی گیرد مگر آنکه پیشاپیش یک ارتباط ذاتی و هماهنگ و بر اساس محبت با آن داشته باشد. این نکته را آیات دیگر نیز تایید می کنند. خداوند پیش از اینها موسی را برای خودش ساخته است “اِصطَنَعتُکَ لِنَفسِی” (تو را خاص خودم ساخته ام)

      199- “وَاهجُرهُم هَجرَاً جَمِیلاً”
      (از آنها دل بِکَن، دل کندنی زیبا!)

      هر رفتنی، مَرکَبی دارد متناسب با خودش. دل کَندن، مَرکَب سلوک است. هر چه بیشتر ببخشی و از آن دل بکنی، بالاتر می روی. از هر چه عبور کنی، به خودیت خود، نزدیکتر می شوی. هر چه بیشتر آگاهی ببخشی، آگاهتر می گردی. و هر چه بیشتر خدمتگزار خداوند شوی، جهانِ هستی بیشتر در خدمت تو خواهد بود. به زیبایی دل کندن، یعنی هر آنچه که هست و نیست را تقدیم خدا کردن. تکیه به این و آن نداشتن. از کثرت عبور کردن و در “توکّل” مأوا گزیدن و از “کل” بهره مند گشتن. و به یاد داشته باش که “جمیل” از اسماء نیک خداوند است که سالکان را با آن لحظه به لحظه کار است.

      200- “اِنَّ یَأجُوجَ وَ مَأجُوجَ مُفسِدُونَ فِی الاَرضِ”
      (براستی که یأجوج و مأجوج در زمین فساد می کنند!)

      به آیه دقت کن! آنها هم اکنون فساد می کنند، نه اینکه بعداً فساد خواهند کرد. بیان آیه، قطعی و حالیه است و توجه به آن سزاوار و حیاتی است. پس یأجوج و مأجوج باید هم اکنون حضور داشته باشند تا فساد کنند. و اگر فسادشان را نخواهیم، ذوالقرنینی صاحب مکنت و قدرت می خواهد تا آنها را به بند کشد! و آن کسی نیست جز روح الهی. و اما یأجوج و مأجوج، طبق فرمایش امام صادق(ع) که سُلَّمی(۳۱۳ ق) در “حقایق التفسیر” خود آورده است؛ “یأجوج؛ همان نفس توست که تمایل به گناه دارد، و مأجوج؛ همان نیروی وسوسه انگیزی است که تو را به آن معاصی وا می دارد” [يأجُوجُ نَفسُكَ المائِلَةُ اِلَی المَعاصِیِ، وَ مَأجُوجُ هَواكَ فَهُوَ داعِیکَ اِلَی المَعاصِیِ]. ای دوست، از این منظر که بنگری، جهان امروز پر از یأجوج و مأجوج است. زیرا به فرموده ی قرآن؛ فسادی که خشکی ها و دریاها را فرا گرفته، ماحصل دستاورد انسان است “ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ وَ البَحرِ بِما کَسَبَت اَیدِی النّاسِ”.

      201- “اِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم اَن تَذبَحُوا بَقَرَةً”
      (خداوند شما را فرمان می دهد که گاوی را قربانی کنید!)

      نه این گاو، گاو متعارف است و نه قربانی کردنش، قربانی کردن معمول. زیرا در کشتارهای معمول، قربانی می میرد، اما در اینجا قربانی، زنده ای است که زندگی بخش می شود. برای همین است که می فرماید؛ اگر بخشی از آن را به مرده ای بزنید، آن مرده زنده خواهد شد. در این “بقر”، زندگی نهفته است، سرشار از حیات است! وقتی آن را بشکافی – بقر به معنای شکافتن نیز هست – از آن جریان زندگی بیرون می زند و جهان مرده را حیات می بخشد. این گاو و قربانی، اشاره به زندگی است، نه مرگ. اشاره به تولد دوباره است، چیزی از درون، دوباره بیرون را فرا می گیرد. این گاو، مردنی نیست، چونان دانه ای که در زمین کاشته می شود، دوباره جوانه زده از خاک سر بر آورده و خود یک شجره ای پر از دانه های زندگی بخش می گردد. ای دوست در همه ی ما، فطرتی پاک و نورانی است که هم زنده است و هم زندگی بخش. اگر خودخواهی های نفسانی مان را که چون دیوی، آن فطرت الهی را به زندان کشیده، قربانی کنیم، اگر شجاعت کنیم و ذهن تاریک اندیش را دور بیندازیم، نور حیات و آگاهی از این فطرت الهی، بیرون زده، متجلّی خواهد شد. اشراق و روشن بینی، به همین معناست، آن نائل شدن به این نور حیات بخش است که همواره با خود تو بوده است. فقط کافیست منیّت خویش را قربانی کنیم.

      202- “وَ ما کانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُم وَ اَنتَ فِیهِم”
      (تا تو در میان شان هستی، خداوند عذابشان نمی کند!)

      خداوند را دوستانی است ناب و “مُخلَص”، که در دوستی شان صادق اند و تنها توجه شان به اوست. پس دوست شان دارد و آنها نیز دوستش دارند. و تا این رابطه ی عاشقانه و اصیل پا بر جاست، فرصت توبه و استغفار برای دیگران باقی است! چه وجود ملکوتی اینان است که مانع از عذاب عادلانه الهی است. مباد بروند، که اگر بروند، “رحمت” آن روی “غضب” خویش را آشکار خواهد نمود.

       

       

      Share
      46

      Related posts

      ژوئن 25, 2022

      نکات قرآنی 694


      Read more
      ژوئن 25, 2022

      نکات قرآنی 693


      Read more
      ژوئن 25, 2022

      نکات قرآنی 692


      Read more

      جستجو

      ✕

      آخرین مطالب

      • نکات قرآنی 694
      • نکات قرآنی 693
      • “بهترین خیرات”
      • نکات قرآنی 692
      • نکات قرآنی 691

      دسته‌ها

      بایگانی

      2016@ All rights reserved for www.masoudriaei.com
        0

        $0.00

          ✕

          ورود

          گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟