از منظری جهانِ آفرینش، صفتی الهی است. و چون صفت الهی است، ناچار به بودن است. اگر جهانِ هستی نمی بود، خداوند شناخته نمی شد. این جهان یک جریان “پاینده” است که از “نپاینده ها” تشکیل شده است. شگفتیِ اسرارآمیز آن در همین است. گویی خود این جریانِ زنده است که اصالت دارد، نه عناصر و پدیده هایی که دوره به دوره می آیند و می روند. انگار جهانِ هستی، در هر دوره خود را می تکانَد و زوائدش را برون می ریزد و خود را خلوص می بخشد. جهان آفرینش، ذات پاک خویش را طالب است. تنها سؤال این است که این روندِ خلوص و پاکسازی را انسان از جهان یاد گرفته، یا جهان از انسان؟! و شاید هیچکدام. جهان همان انسان است در ظهوری دیگر.
مسعود ریاعی