“نفس امّاره”، همچون اژدهایی هزار سر است. اما به واقع هیچ است، از جنس وجود نیست. آدمی خود آن را در فرآیند زندگی اش ساخته و پرداخته می کند. آن یک محصول جانبی است. اصالت ندارد. و رشد آن بستگی به نوع عملکرد انسان در زندگی اش دارد. حقیقتاً شگفت است؛ انسان چیزی را که هیچ است خلق می کند و آنگاه اسیرش می شود! و آنگاه باید عمری را برای مبارزه با این موجود موهوم صرف کند تا از چنگش رها شود! هر انسانی زندانیِ زندانی است که با دست خودش می سازد. و نفس اماره مخوف ترین این زندانهاست. جهاد حقیقی سالک، برای رهایی از چیزی است که عمری خود از شیره ی جانش آن را تغذیه کرده است. ای دوست، نفس اماره را تغذیه نکن. بزرگترش نکن، که خلاصی از آن را بر خود سخت تر کرده ای. وقتی حسد بورزی، در حال تغذیه ی آنی. وقتی طمع کنی و همه چیز را برای خود بخواهی، در حال تغذیه ی آنی. وقتی تکبّر می کنی، وقتی کینه می وزری، نفرت پیشه می کنی، در حال تغذیه ی آنی. با تغذیه نکردنش، با سیراب نکردنش، بگذار این شجره ی ملعونه بخشکد و دست از سرت بر دارد.
مسعود ریاعی