صاحبان روح های بزرگ همواره برای ذهن های حقیر و محدود، ناشناخته اند. و حق همین است زیرا صاحبان روح های بزرگ، وصل به نامحدود اند. و چون نامحدود، ناشناختنی است، آنها نیز ناشناختنی گشته اند. عمری است که اصحابِ ذهن در تلاشند که مشرب و مذهب کسانی چون حافظ و مولوی و شمس و امثالهم را دریابند، که چه بوده است. تا به زعم شان شناخته شده شان کنند و یا به نوعی به خود و اندیشه ی خود منتسب نمایند. زیرا اصحاب ذهن عادت دارند که هر کس را در قالب های مشخص و از پیش تعریف شده، بشناسند و بشناسانند. لکن حاصل کارشان همواره مشتی نظریه و اقوالی پراکنده، آن هم بر اساس حدس و تخمین و گمان بوده است! این کاری است که همواره می کنند و کرده اند. غافل از اینکه روح های بزرگ صید آنها نیستند و همواره فراتر از چنگ شان بسر می برند. این بدان دلیل است که صاحبان روح های بزرگ، از آنِ همه اند، زیرا از آنِ کل اند، رسیده به کل اند. و این آن نکته ای است که فهمش برای ذهن های حقیر و خودخواه، سخت و ناممکن است. زیرا انسانِ ذهنی، هیچ درک درستی از انسان واصِل به کل، ندارد. پس یا باید به نوعی آنها را در قالب های محدود و معین و تعریف شده ی خود جا زنَد و یا مطرود و مجنون شان بنامد. و این اتفاقی است که در طول تاریخ بسیار رخ داده است. اما نکته ی مهمی که قصد بیان آن را دارم بستری است که امثال این بزرگان، ریشه در آن دارند. اینان بدون تردید، بزرگی و ناشناختگی شان را از قرآن به ارث برده اند. این نظریه نیست، خود نیز صریحاً در آثارشان به آن اشاره کرده اند. این بدان معناست که قرآن خود وصل به “کل” است، واصِل به “ناشناختنی” است، و حوزه ی نگاهش “نامحدود” است. برای همین است که قرآن را نمی توان در هیچیک از طبقه بندی های متعارف، طبقه بندی نمود. کسی نمی تواند آن را به انحصار خود در بیاورد، و یا معانی اش را محدود به برداشت های خود کند. آن “تِبیانَاً لِکُلِّ شَیءِِ” است. “زنده” است و در ماجراهای زنده، جریان دارد. و همین وسعت ناشناخته است که آن را برای همه ی فصول و تمامی نسل ها پاینده و بر قرار داشته است. ای دوست، اهل قرآن، شبیه خود قرآن اند. جامع اضدادند. پس قالب پذیرِ ذهن های محدود نمی شوند.
مسعود ریاعی