دو احساس است که سالک را سنگین و زمین گیر می کنند؛ یکی احساس اهمیت کردن و دیگری احساس تملّک داشتن. اینان دشمنان اصلی سالک اند. او باید از هر دو اینان خود را خلاص کند تا همواره ابتکار عمل را در دست داشته باشد. وقتی احساس تملک داشته باشی، در هنگامه ی ماجراهای سلوک باید انرژی ات را صرف حفظ چیزهایی کنی که به دور خودت جمع کرده ای. و این یعنی باز ماندن از اصل، یعنی ضعف، یعنی باختن و زمین گیر شدن. و هنگامی که احساس اهمیت کنی، باز خود را سنگین کرده ای منتها این بار از درون! در این وضعیت نیز تمام نیرویت را بجای مواجهه با ماجراهای سلوک، باید صرف حفظ پرستیژ موهومی کنی که خود برای خود قائلی. می بینی که هر دو این احساسات، خسارت بار و بازدارنده اند. یک معلم الهی، از اولین آموزش هایش، زایل کردن این دو احساس است. دو احساسی که آدمیان را ترسو بار آورده و همواره از سلوک باز داشته اند.