“اَولِیائِی تَحتَ قَبابِی لا یَعرِفُهُم غَیرِی”
(اولیائم تحت اِشرافم اند، کسی جز من آنها را نمی شناسند!)
این شناخت، اشاره به یک شناخت تمام و همه جانبه است. و شناخت تمام، آن شناختی است که در “وحدت” باشد. شناخت اسم و رسم های دنیوی چیز دیگری است. آن را آشنایی گویند نه شناخت. ممکن است تو برخی از اولیاء (ع) را در طول تاریخ به نام ظاهر، شناخته باشی، یا چیزی در باره ی آنها شنیده یا خوانده باشی، اما این شناخت نیست، تنها یک آشنایی سطحی است که البته در بسیاری مواقع هم آلوده به تحریف است. اما نکته این است؛ چرا اولیائش را “غیر” نمی شناسد؟! و این سؤالی اساسی است.
می دانی چه کسی شناخته می شود؟! آنکه محدود است. و آنکه محدود است، انسانِ ذهنی است، انسان شرطی شده ای است که براحتی می توان کنش ها و واکنش هایش را پیش بینی کرد. سالکی که وصل به مطلق است، وصل به لایتناهی است، غیر قابل شناخت می گردد. زیرا “لایتناهی” غیر قابل شناخت است. پس نمی توانی او را چون دیگران طبقه بندی کنی. نمی توانی بگویی اندیشه اش این وجهی است یا خُلقش آن طور است. زیرا هر بار از او چیزی خواهی دید که از اساس ذهنیاتت بهم خواهد ریخت. چنین کسانی در تور ذهن دیگران به دام نمی افتند. زیرا فراتر از آنند. پس همواره برای ذهن معمول غیر قابل شناخت اند. جذابیت شان نیز به همین است. آنها در ناشناسی، کارهای بزرگ می کنند و هر بار برایت درسی تازه می آفرینند. زیرا آن به آن، هماهنگ با جریان هستی سیر می کنند. اولیاء خدا، اینگونه اند. در حیات و آگاهیِ “لایتناهی” به سر می برند. این “قُبّه”، این “قُباب”، اشاره به لایتناهی است. آنها در خفا نیستند، اتفاقاً در ظهوری تام قرار دارند، و این ذهن های پیچیده و تاریک ماست که آنها را در پرده می بَرَد. پس “غیر” آنها را نمی شناسد. اما برای روح های به وحدت رسیده، همانها که با مراقبه ای اصیل، از ذهن محدود به “لایتناهی” می روند، به اذن رَبّ، قابل شناسی اند.