در این شب کوهستان، حوصله ام کن
و یار باش
به هیچ سو منگر
نه پایینی است، نه بالایی
چپ و راست کدام است؟!
چشمانت باز
اما بدنبال چیزی مگرد
مخواه چیزی را بفهمی که از دستش میدهی
مگو که بود که آمد و رفت
مگو چه نوری جهید و چه بادی وزید
نترس و با من بمان
در این شب کوهستان حوصله ام کن
و یار باش
بگذار عقاب تاریکی، ذهنت را ببلعد
صبح کس دیگری خواهی بود
مسعود ریاعی