واصِل به حق، آن است که به تمام هستی عشق می ورزد، مخلوقات خداوند را دوست دارد و نگاهش به آنها سرشار از محبت است. چه او در “صلح کل” بسر می بَرَد. برای او یک موریانه همانقدر شگفت و زیباست که یک عقاب در حال پرواز، یک دانه ارزن همانقدر اسرار آمیز است که کهکشان راه شیری. چنین کسی عشقش را چون ابری باران زا، بر همه گسترانده و می باراند. یک واصِل، رهاننده است. گشاینده ی بندهای اسارت است. کارش رهایی روح های گرفتار در بند توهّمات و آرزوهاست. او واقعی ترین و اصیل ترین انسان روی زمین است. دروغ نمی گوید، منفعت طلبی ندارد، خواهان توجه به خود نیست، او در همه حال، حقیقت لایتناهی را نشانه دارد و همواره به آن می خواند. یک واصِل، خدا را دارد. او با خداست و خدا با اوست، پس به چیز دیگرش نیاز نیست. تمام قدرت و عظمتش در همین مَعیّت نهفته است. یک واصِل بهترین معلم است. تعلیم او پیش از آنکه با سخن باشد، با روحش است، با نگاه روحش است، با توجه و ارتعاش وجودش است، با حضور زنده و دعای گیرایش است. یک واصِل بدنبال چیزی نیست، در آرزوی جایی نیست. تمام اعمالش خودانگیخته و منبعث از سینه ای پاک و لایتناهی است. واصِل، می داند بی آنکه به جایی برود، می بیند، بی آنکه نگاه کند، می رسد، بی آنکه قدم بر داشته باشد و حضور دارد بی آنکه کالبدش را انتقال دهد. دور و نزدیک برای او یکسان است، چه از اسارت زمان و مکان آزاد است. با تمام این احوال، یک واصِل، بشدت عادی و معمولی است، کاملاً متواضع است، فخر نمی فروشد و منم ندارد. پس جز برای دیگر سالکان واصِل، برای کس دیگر قابل تشخیص نیست. او اهل قدرت نیست، اهل نمایش نیست، اهل شهرت نیست، اهل ثروت نیست، بهترین کلام برای او، همین “اهل الله” بودن است. یک واصِل، مطیع و خدمتگزار خداست، حق از درون او فرمان می رانَد و راه می بَرَد، چه او پیش از اینها مرده است، موتش حاصل شده و منیّت اش را بدور انداخته است، پس این حق است که همه جانبه در اختیارش گرفته است. یک واصِل، از همینجا در بهشت خداست، زیرا بهشت حقیقی برایش جز با خدا بودن نیست.
مسعود ریاعی