با اولین تکبیرة الاحرام، دنیا را پشت سر انداختن و دیگر در اندیشه ی آن نبودن، خود یک مراقبه ی تمام است. نماز برای سالک، اوج تسلیم است. خود را به تمامی در اختیار لایتناهی گذاشتن و در حضور او محو شدن است. صلاة، عبادتی است که هم ظاهر و هم باطن را در بر می گیرد. یک عبادت همه جانبه و یک طریقت والا برای وصل به “مطلق” است. ظاهرش همان وجه متعارفی است که تقریباً همه با آن آشنایند، اما وجه باطنش را به استناد حدیث نبوی(ص)، “احسان” گویند. “الاِحسانُ اَن تَعبُدَ اللهَ کَاَنَّکَ تَراهُ فَاِن لَم تَکُن تَراهُ فَاِنَّهُ یَراکَ” (احسان یعنی بندگی خداوند آنچنانکه او را ببینی، و چنانچه او را نبینی، بدانی که او تو را می بیند!). دیدن حق، ندیدن ماسوای آن است. در این کیفیت، ذهن کاملا متوقف است و در اندیشه ی چیزی نیست. چه جریان فکر و خیال با حضور مطلق قطع شده است.
صلاة، سه نماد تصویری و مشخص دارد و آن قیام، رکوع و سجده است که هر کدام از این سه شکل، با سه شکل حروف “آدم” قابل تطبیق است. از این منظر به تمثیل؛ ” ا “، نمادی از قیام، ” د ” نمادی از رکوع، و ” م ” نمادی از سجده است. آدم زنده به معنای حقیقی اش، با صلاة عجین شده است. چه “صلاة”، خود زنده است و زندگی بخش. زیرا “کلمة الله” است و کلمات خدا، همگی زنده اند و اشاره به “زنده” دارند. وصل شدن به این زنده ی نورانی، عبادتی شبیه به خود را می طلبد، عبادتی که برخوردار از سه شکل “قیام” و “رکوع” و “سجده” است. این یعنی یک تسلیم همه جانبه و تمام، در برابر “حقیقت محض”. هر کدام از آن سه شکل به تمثیل، هر سه بخش عمده ی وجود آدمی را در بر می گیرند یعنی هم بخش انسانی، هم بخش حیوانی و هم بخش گیاهیِ وجود را شامل می شود. “کُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ و تَسبِیحَهُ” ( همه، صلاة و تسبیحش را می شناسند!). هم انسانِ راست قامت، هم حیوانِ خمیده کمر، و هم گیاهِ گسترده، که ریشه هایش پَهن شده بر خاک است. از منظر اعلی، هیچ مخلوق بی نمازی وجود ندارد “یُسَبِّحُ لِلهِ ما فِی السَّماواتِ و ما فِی الاَرض” ( آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح گوی اوست). “وَ للهِ یَسجُدُ مَن فِی السَّماواتِ و الاَرضِ طَوعَاً و کَرهَاً” (هر که در آسمانها و زمین است سجده کننده ی خداوند است، چه بخواهد چه نخواهد!). اما صلاة سالک حق، آگاهانه و عاشقانه است. او با صلاة خویش، بسوی نبودن می رود، تا بود حق متجلی گردد. خود را به تمامی در اختیار حق تعالی می گذارد و از اختیار خود دست می شوید. این همان توقف ذهن است که اگر برای سالک اتفاق بیفتد، میتوان حتی تیری را بدون درد از پای او بیرون کشید. زیرا این ذهن است که درد و رنج را احساس می کند. اگر سالکی، صلاة را به تمامی دریابد، از ماسوای حق، گذشته و به آنی وصل می گردد. اِقامه ی صلاة، ظهور حق است، تجلّی نور است. زیرا با اقامه ی صلاة حقیقی، منیّت از میان رفته و نور حق، متجلی خواهد بود. اوج اقامه ی صلاة، نبود عبد، و بود ربّ است.
مسعود ریاعی