تا وقتی “دنیا” هست، رنج هم هست. برای اینکه از رنج خلاص شوی باید بتوانی دنیا را در ذهنت متوقف کنی. زیرا آنچه که رنج دنیا را به خود می کشد، ذهنیت توست. دنیا، جهان هستی نیست. دنیا، برداشت ذهنیِ تو از این جهان هستی است. پس “دنیا” را با “هستی” مترادف ندان. اگر این نکته را بگیری کار را بر خود آسان کرده ای. دنیا، یک برداشت است، اما “هستی”، از جنس وجود است. این کجا و آن کجا؟! برای اینکه عملاً سخن را در یابی هم اکنون هر کجا که هستی، با چشمانی باز بدون آنکه به چیز خاصی زل بزنی، به روبرویت نگاه کن. فقط نگاه. هیچ یک از چیزهایی که در قاب تصویرت هستند نباید ذهن تو را به خود مشغول کنند، هیچ حرف و کلمه ای، هیچ قضاوت و برداشتی نباید نسبت به آنچه که می بینی از وجودت بر خیزد. حتی بدنبال فهمیدن چیزی نباش. لحظاتی ساکت و آرام باش. چند ثانیه هم که شده، بدون خواسته و بدون آرزو باش. تنها چشمانت باز است. بدون فکر و خیال. همین. یک نگاه بی قضاوت. اگر بتوانی این کیفیت را حتی برای یکی دو ثانیه حفظ کنی، تو در این یکی دو ثانیه در مراقبه ای جانانه بوده ای. این کیفیت به اصطلاح همان توقف دنیاست که توسط توقف ذهن، محقق شده است. زیرا در این کیفیت، دنیا از جلوه گری می افتد. تو زنده ای، جهان هستی هم زنده است، اما آنچه که دگر نیست دنیای توهّم گونه است. سالکانِ واصِل، شبانه روز در چنین کیفیتی اند، کیفیتی که دگر هیچ دنیای ذهنی بر آنها مسلط نیست. اما تو فقط توانستی یکی دو ثانیه در آن باشی. زیرا ذهنی که سالیان سال به شکل های گوناگون شرطی شده است خود را به سرعت به وضعیت پیشین باز می گرداند. چنانچه بتوانی این مراقبه را هر روزه بیشتر کنی، بدون شک، مرحله به مرحله از آگاهی های خاص آن، از حیات و روشنایی آن، از رزق “مِن حَیثُ لا یَحتَسِب” آن، بیشتر بهره مند خواهی شد. و عملاً در خواهی یافت که چنین حیاتی، حیاتی دیگر است. حیاتی که با زندگی قبلی ات، زمین تا آسمان فرق دارد. زیرا خروج از زندان ذهن، به معنای فرو ریختن توهّمی به نام دنیاست، بی آنکه خللی به “هستی” وارد آید. این درک، از جنس عمل است، نه حرف و سخن. امتحان کن.
مسعود ریاعی