من فقط یک تعلیم دارم، آزاد شدن را. هیچ آموزش دیگری در کار نیست. آنها که خواهان این تعلیماند، باید پیه از دست دادن هر چیزی را به تن بمالند. جز این باشد وقتشان را تلف نکنند و آمال و آرزوهایشان را جای دیگری جستجو کنند. آنکه خدای آزاد را بنده است اسیرِ چیزی نیست. نمی تواند باشد. و خدای آزاد، غیر قابل پیش بینی است، و شرط و شروط نمیپذیرد و از ما تسلیم محض می خواهد. کسانی هستند که تعلیمشان “عشق” است. کسانی هستند که تعلیمشان “نه آموختگی” است. کسانی هستند که تعلیمشان “شکیبایی و مهر” است. کسانی هستند که تعلیمشان “دیدن” است. کسانی هستند که تعلیمشان “سکوت” است. اما اینجا تعلیمی جز آزاد شدن نیست. قدم به قدم. مرحله به مرحله. آن به آن. برای با خدا بودن باید آن به آن نو شوی. آن به آن بمیری و زنده شوی. آن به آن پشت سر بگذاری و بگذری. آن به آن ذهنیاتت را دور بریزی و بی برداشت شوی. در تعلیمِ آزاد شدن، هیچ زنجیری مقدس نیست. هیچ تعلقی ارزشمند نیست. هیچ توقفگاهی همیشگی نیست. در آزاد شدن، “حال” موج میزند. شکوفایی، فصلی نیست، هر لحظه است. پویاست. اساس این تعلیم، گذر است. حتی اگر قدم از قدم بر نداری، باز در حال گذری. بندگیِ خدای آزاد، آزادی به بار می آورد. زیرا تو تسلیم “آزاد مطلق” شده ای. پس هر جا که این جریان ربوبی، تو را برد، می روی، بی آنکه چانه بزنی و ناخشنود باشی. آن هم “تسلیم محض”. در تعلیم آزاد شدن، افسوس نیست. نشاط است. خسران نیست. فوز عظیم است. زیرا اساساً آرزویی در کار نیست. آنچه هست نقد است. نقدِ نقد با خدا زندگی می کنی. پس واقعی است. در این تعامل آنچه نصیب تو می شود، آزاد شدن از این و از آن است. برده و مقهور چیزی و کسی نشدن است. یک “حیات طیبه” و واقعی است. چنین دستاوردی چیز کمی نیست. و چون با این تعلیم، همۀ تعالیم خوب دیگر نیز عملاً حضور دارند، تو همواره همه ی دوستان حقیقی را در کنار داری. چه تعلیمِ “یکی”، تعلیمِ “همه” است. پس تو با یک تعلیم، از برکات آن تعالیم دیگر که بر اساس”عشق”، “نه آموختگی”، “شکیبایی و مهر”، “سکوت” و … است نیز یکجا برخورداری. چه به قول قرآن؛ زنده کردن یکی، زنده کردن همه است. “و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا”. پس در می یابی که همه ی آن تعالیم به واقع یک تعلیم بیش نبوده اند …
بر گرفته از کتاب “کلمات بارانی