واو، واوِ قَسَم است. و قَسَم، به چیزی میخورند که والا و ارزشمند است و تقدسی ویژه دارد. اما منظور از این “عصر” که به زمان معروف شده، چیست که خداوند به آن قسم یاد کرده است؟! آیا أصلاً عصر به معنای زمان است؟! آیا أصلاً زمان وجود دارد؟! برای پاسخ دادن به این پرسشها و پرسشهای دیگر، باید دانست که اندیشمندان از دیرباز به دو گروه عمده تقسیم گشتهاند. جمعی معتقدند که زمان واقعی است و از مقولۀ وجود است. و جمعی دیگر که زمان را توهّمی و بافتۀ ذهن میدانند. این مبحثِ جدیدی نیست و از هزاران سال پیش حکماء بزرگ به آن پرداخته اند. هم اکنون نیز این بحث را فیزیک مدرن به شیوه ی خود دنبال میکند …
اما “عصر”، عصارۀ شیء است. از یک ریشه اند. در “عصاره”، محتویات شیء بصورت ناب موجود است. عصر، اشاره به فراتر از زمان دارد. و فراتر از زمان، کیفیتی است که بر همه ی زمانهامحیط است. بر این اساس می توان گفت که “عصر”، “حال” است. زیرا در “حال” است که همۀ زمانها و همۀ وقایع یکجا حضور دارند. “حال” عصاره و مرکزیت همه ی وقایع است. فرا زمانی است که گذشته و آینده را یکجا در خود نهفته دارد. “حال” تنها مجال واقعی است. هیچ کاری جز در “حال” واقع نمیشود. نشده است. هر اتفاق کوچک و بزرگی در “حال” واقع شده، و می شود. بعثتِ پیامبر (ص) در “حال” بوده است. ظهور منجی (ع) در “حال” خواهد بود. هر واقعۀ خیر دیگری را هم که تصور کنی همه در “حال” به ظهور می رسند. لذا بر این اساس است که تمام نظرات متنوع مفسران، در بیان مصادیق “عصر”، می تواند درست باشد. زیرا جز در “حال” چیزی به وقوع نمیپیوندد. این “حال” است که منشاّ اثر است، که مقدس است، که شایستۀ قسم خوردن است. “حال” را در یاب. حتی خدا در “حال” است. هم اکنون حیّ و حاضر است. “حال” کامل است. با آن، کامل باش. “حال” حضور است. با آن، یکپارچه حضور باش. و نخواه که “حال” را با ذهنت فهم کنی. از دستش می دهی. “حال” فرا ذهن است. و فهم آن جز با توقف ذهن امکانپذیر نیست. ذهن، “حال” را نمیفهمد. ذهن، گذشته باز و آینده پرور است. که هر دو اشتباه اند. هر دو غیر واقعی اند. عَدَمَین اند. و غیر واقعی به آتش ختم میشود، به “خسارت”.
پس به بهشت “حال” در آی، که چون به “حال” آیی، آنچه را که باید در مییابی. چه در این کیفیت است که همه ی واقعیات مهیاست. در “حال” است که بی سؤال میشوی، بی تنش می گردی، آرامش می یابی. بهشت در “حال” است. موهوم نیست. نسیه نیست. نقد است. نقدِ نقد. زیرا در “حال” است. در فرا زمان است. تمام بزرگان در “حال”اند. زنده به “حال”اند. چه خود خدا در “حال” است. و آنجا که خداست، عین بهشت است. زندگی واقعی جز در “حال” نیست. سَیَلانِ آگاهی جز در “حال” اتفاق نمیافتد. کرامات و خوارق عادات، در “حال” رخ میدهند. هشیاری با در “حال” بودن شکوفا میشود. و برای ورود به “حال”، تو باید دست از خاطره بازی و آرزو پروری بر داری. خود را از شرطی شدگیها خلاص کنی. رها شوی. باید قیاس و برداشت و قضاوت های ذهن تاریک اندیش را کنار بگذاری. باید نسبت به جریان بزرگ هستی، تسلیم محض باشی. حیاتت را به تمامی دریافت کنی و در مقام رضا سکنا گزینی. فهم “عصر”، دریافت “حال”، تو را در زمان و مکان درست مینشاند. همآنجا خواهی بود که باید باشی. و آنکه در زمان و مکانِ درست و بی پایان است، همیشه از برکات بی پایان نیز بهره مند است. و هیچ جایی درستتر و کاملتر از این “حال” نیست. “حَوِّل حالَنا إلی أحسَنِ الحال” …
بر گرفته از کتاب “تفسیر خیر”
مسعود ریاعی