“…قریه” در معنای متعارفش، به آن آبادی و روستایی اطلاق می شود که هنوز به مدنیّت نرسیده است. آنجا که به نور مدنیّت رسیده باشد به آن “مدینه” گویند. “قریه” هنوز بکر است. یعنی در تبادلات و ارتباطات در مرحله ی ابتدایی قرار دارد … اما “قریه” در وجه نامتعارفش، وجود خودِ انسان است. وجودی که هنوز به رشد نهایی خویش نائل نگشته و قابلیتش به ظهور نرسیده است. به تعبیری هنوز نور وجودش آزاد نگشته و به اشراق نائل نشده است. در این وجه، اهل قریه، مجموعه صفات خود توست. همان حس های ظاهر و باطنت است که دست اندرکار ادراک اند. و اکنون طبق این آیات، رسولان آمده اند تا قریه ی تو را تطهیر کنند، تا آن را از شرک و دوگانگی ها برهانند. و در یک کلام، تو را از اوصاف بشری خلاص کنند … این “رجل”، این مرد خدا، خود یک عالَم صغیر است و عالَم صغیر، “معبد” خداست. و “معبد خدا” باید پاک و مطهر باشد. اینجا “هیکل نور” است. وقتی “غیر” از معبد رانده شود، وقتی حماقت و جهالت، رخت بر بندد، وقتی اوصاف رذیله با ارتعاش صیحه ای محو گردند، وقتی کلیه حس ها از شرطی شدگی ها پاک شوند، حضور خدا در معبدش قطعی است. او برای حضورش، وجودی پاک می طلبد. او سینه ی مومن را با کسی یا چیزی شریک نمی شود. و اینچنین است که مومن با خداست و خدا با مومن است… چنین “رجلی” به بهشت خدا در آمده است …
برگرفته از كتاب “تفسير دل”
در شرح معاني سوره “ياسين”