حقیقتِ زندگی، نه مادی است و نه معنوی. طرفدار هر کدام که باشی به خطا رفته ای. خطا نکن. زندگی را به مادی و معنوی تقسیم نکن. تکه پاره اش نکن. با دست خود تضاد ایجاد نکن. زندگی را به تمامیت زندگی کن و بدنبال تعریفش نباش. تعریف کردن چیزی، محدود کردن آن است. زندگی را محدود نکن، زندگی کن. آن یک کل مقدس است. مادیت و معنویت، برداشت های ذهنی تواَند. و جدالشان یک جنگ زرگری است. هیچ مادیتی نیست که خالی از معنویت باشد، همچنانکه هیچ معنویتی خالی از مصادیق مادی نیست. واضحتر آنکه ماده خود امری معنوی است و جز این نمی تواند باشد. پس هر گاه توانستی در ماده، معنویت، و در معنویت، مصداق مادی اش را ببینی، تازه نگاهت درست شده است. کل نگر شده ای. واقع گرا گشته ای. و آنگاه است که صورت و معنا را تواَمان محترم داشته ای. یک سالک نگاهش اینگونه است. او در نگاهش دخل و تصرف نمی کند. و اجازه میدهد تا “کل” همانگونه که هست از مردمک چشمانش به تمامی وارد شود. این کل، نه مادی است و نه معنوی، فراتر از ایندو است. مراوده ی سالک همواره با این کل است. با آن زندگی میکند و هر جا که رفت با آن طی طریق می نماید. آنکه با “کل” است، نه مادی است نه معنوی، او فراتر از این حرفهاست. خودِ زندگی است. “زندگی”، تویی، نه تعریف تو از آن، و نه حتی آن چیزهای که در اطرافت است. آنکه این نکته را فهم کند، هیچگاه نه مقهور ماده میشود و نه مقهور معنویت. او همواره بر فراز این دو ایستاده است. پا بر سر “کَونَین” گذاشتن، معنایش همین است. گذر از دنیا و آخرت، اینگونه میسر می شود. و بعد از این گذر، “حق” است. و حق، همان کل تثبیت شده است. که “خیر” است، یعنی فراتر از خوب و بد است. این کیفیت، راس مثلث وجود است و جایگاه “السابقون السابقون” همینجاست. تا دیر نشده خودت را به این کیفیت برسان. وقتی به چنین کیفیتی نائل شوی، معنایش اینست که “رحمت الهی” را محدود نکرده ای و برایش آیین نامه ترتیب نداده ای و اجازه داده ای از هرکجا که بخواهد، آن به آن بر تو ببارد. پس همواره تمام درها و پنجره های وجودت را بر روی خداوند باز نگه دار، تا در هر زمان و از هر کجا که صلاح بداند تو را مشمول رحمت خویش کند. ” رحمتی وسعت کل شیء” (رحمت من همه چیز را فرا گرفته است)