photo_2017-09-24_09-26-33photo_2017-09-24_09-26-33photo_2017-09-24_09-26-33photo_2017-09-24_09-26-33
    • مقالات
    • نکات قرآنی
    • ترجمه صوتی و تصویری قرآن
    • نکات قرآنی صوتی
    • مقالات صوتی
    • مطالب گونه گون
    • تماس با ما
    0

    $0.00

      رها از تضاد و تناقض
      آگوست 29, 2016
      حکایتِ خورده و خورنده
      آگوست 30, 2016

      پنج پیر فرزانه

      آگوست 30, 2016
      http://www.masoudriaei.info/wp-content/uploads/2016/11/5-pire-farzane_01.mp3

      آنگاه که به صحرای خود رسید، همانگاهی که سکوت او را ببلعید، همان دم که در اندیشۀ هیچ دمی نبود، آن “آن” که از زندان فکر، صادقانه خروج کرد، آن لحظه که برای دریافت نور شجاعانه به ظلمت فرو شد، پنج پیر نورانی به ناگاه در برابرش ظهور کردند. پنچ فرزانۀ قدیم. آن پنجِ أزلی. یکی را نام، حضرت “بیکرانگی”، به دوم حضرت “بی پایانی”، به سوم نام حضرت “بی عملی”، به چهارم حضرت “بی رسمی” و پنجم که در وسط بود حضرت “بی نامی”. سالک چون این پنج نور را بدید تازه فهمید که معنای “نور” چیست. هیچ صدایی نبود. چه سخن در این صحرا بی صدا ارتعاش می یافت. “حضرت بیکرانگی”، عظیم می نمود. عرض و طولی نداشت و عمقش ناپیدا بود. در نگاهش چیزی خوانده نمی شد، دانسته نمی شد. “حضرت بیکرانگی” هر جزء اش نیز بیکرانه بود. چه نگاهش چه لبانش و چه سینه اش، هر کدام را که می نگریستی تو را به وسعتی لایتناهی می کشاند. تو را در خویش فرو میخورد. به آنی می بلعید و وجود پر سؤالت را بی سؤال می کرد. حضرت بیکرانگی اینگونه همۀ سؤالاتت را محو کند  و زایل  نماید. او تو را به آگاهی لایتناهی می کشاند. جایی که همه جواب است… “حضرت بی پایانی”، شروعی نداشت. بی گذشته بود. نمیدانستی آغازش کجاست، چه آغازی در کار نبود. پس پایانی نیز نداشت. از برق نگاهش فقط “حال” می تراوید. یک آنِ بی زمان. حضرت بی پایانی یک “راه” می نمود. راهی که بی پایان است. فقط باید رفت. جز رفتن هیچ مقصدی نیست. و همه چیز در این رفتن اتفاق می افتد. در رفتن، جایی برای نشستن نیست. اقامتگاهی وجود ندارد. آن به آن در جایی هستی که جای قبلی نیست. حضرت بی پایانی دو دست داشت. دست چپ چون رودی بود که به وجودش سرازیر می گشت. و دست راست چون رودی بود که از او جاری می گشت. هر رود، موجودات خودش را داشت. همه در رفت و آمد بودند. “سکون”، خود رفت و آمد بود. هر که خسته می شد، “حضرت بی پایانی” بلایی در ساحت خانه اش ویا نزدیک آن فرو می فرستاد تا دوباره براه افتد و جاخوش نکند. در “حضرت بی پایانی” باید به راه رفت. تسلیم وار باید رفت. هیچکس نمی داند که نقشۀ او چیست و عاقبت کدام است… “حضرت بی عملی”، پر از کار است. چشمۀ عمل است. و چون بی عمل است هیچ کاری را ناقص انجام نمی دهد. کارش بی عیب و نقص است. زیرا با بی عملی اش تمامی نیروهای زمین و آسمان را بکار وا میدارد. کل را بکار میکشد. او در هیچ آنی بیکار نیست. عمل حقیقی، صرفاً از او می تراود. “حضرت بی عملی” در خفا کار می کند. چون سکونِ او را ببینی، باور نمی کنی که همۀ این کارها زیر سر اوست. اما واقعیت دارد، کارها زیر سر اوست. نشأت گرفته از بی عملی اوست. کافیست هر جا که باشد یک خلأ ایجاد کند، آنگاه انرژی جنبشی عظیمی پدید خواهد آمد… “حضرت بی رسمی” هیچ رسومی را دنبال نمی کند. پیرو هیچ تشکیلاتی نیست. او قانون بر خویش است. از چشمۀ خویش می نوشد. عضو هیچ فرقه و گروهی نیست. چه هیچ تشکیلاتی نمی تواند عظمت وجودی او را تاب آورد. “حضرت بی رسمی” در چهارچوبه ها نمی گنجد. و دقیقاً از این روست که خلاق است. خلاقیت کار اوست. بن بست نمی شناسد. مانعی بر سر راهش نیست. باز است. نرم است چون آب. منجمد باشد، جاری می شود. جاری شود به هر کجا سر میزند و به هر شکل در میآید. ریاستش در تواضعش است. اگر نگذارند جاری شود، بخار شده به آسمان میرود اما هیچگاه در نمی ماند… و اما “حضرت بی نامی”، هیچ نامی را بر نمی تابد. نمی توانی نامی به او بدهی. همواره باید در سکوت مطلق به او بنگری. او آزادِ آزاد است. عین “مطلق” است. کلمۀ “مطلق” یعنی “آزاد”، برازندۀ اوست. و این پیر پنجم است که در وسط است. دو پیر در سمت راستش و دو پیر در سمت چپش. پیر پنجم چون حالت قبض به خود گیرد آن چهار پیر دیگر را به خود می کشد. هر پنج تن یک نور می شوند. و چون به حالت بسط افتد، دوباره پنج نور جلوه می کنند. “حضرت بی نامی” برای همه جا دارد. هر کسی نزد او راحت است. زیرا خودش است. نزد او هیچ اجباری وجود ندارد زیرا “حضرت بی نامی” عین آزادی است. هیچ حد و حصری نیست. افق پرواز وسیع است. در وجود او تنها یک قانون وجود دارد و آن خود آزادی است. مطلقیت مطلق. حضرت پنجم، یعنی پیر پنجم، یعنی حضرت بی نامی، همان کل است. تمامیت سالک، گاهِ وصل. اکنون سالک در صحرای خویش، پنج پیر خویش را دیده است. پنج پیری که در حقیقت، یکی بیش نبوده اند. و با این لقاء، چون لباسِ تنگِ ذهنِ خویش به در آوَرَد ، سیر فی الله را “سلام” داده است.

      مسعود ریاعی (نقل از کتاب کیمیاگری باطنی)

      Share
      46

      Related posts

      ژوئن 24, 2018

      “تمثیل رؤیای هجمن”


      Read more
      می 27, 2018

      “تمثیل باد”


      Read more
      فوریه 22, 2018

      تمثیل رسم الف(ا)


      Read more

      جستجو

      ✕

      آخرین مطالب

      • “فقط دیدن”
      • نکات قرآنی 759
      • “انسان واقعی”
      • “یک تمرین مجرَّب در مراقبه”
      • “ضربهٔ رحمت”

      دسته‌ها

      بایگانی

      2016@ All rights reserved for www.masoudriaei.com
        0

        $0.00

          ✕

          ورود

          گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟