ژوئن 24, 2018

“تمثیل رؤیای هجمن”

… سالک وقتی در رؤیایش به عالَم بی معنای “هجمن” نام گرفته رسید، آنجا را پر از رنگ و لعاب و صدای فریبنده یافت. “هجمن” را […]
می 27, 2018

“تمثیل باد”

در رؤیای صحرا، تنها باد بود که می وزید و ناله می کرد. گویی همه مرده اند و تنها زنده ی وَزَنده هموست. از او پرسیدم […]
فوریه 22, 2018

تمثیل رسم الف(ا)

روزی استاد خطاط مرا گفت: بنویس “الف” به قامت سه نقطه! خوشحال به خانه باز آمدم و با خود گفتم که مرحبا؛ از این آسان تر؟! […]
ژانویه 19, 2018

“تمثیل چه بودن!”

و سالک شوریده حال، گاهِ رفتن، پسین خود را گفت؛ چون به عرش پروردگارم فرا خوانده شدم و موسم لقاءم فرا رسید، عاجزانه بانگ بر آوردم؛ […]
دسامبر 14, 2016

تمثیل پروانه

پروانه بر شاخسار رهایی نشست و از آنجا محزون و غمین بر کرم‌های بی‌خبر از بارداری نظر افکند. وِلوِلِه بود و وُول! و جز خوردن و وسوسه ی سهم بیشتر، اندیشه‌ای نبود! دلش به حالشان سوخت چون هنوز «من کیستم» بر آن‌ها نباریده بود! نگاهشان کرد. از آن نگاه‌هایی که یک دنیا غم داشت و یک بغل آزادی.
سپتامبر 5, 2016

تمثيل فرزند پادشاه

روزي پادشاه در يک صبح طلايي پنج شنبه نام، تصميم گرفت فرزند دلبندش را به نقطه‌اي دوردست تبعيدکند تا زندگي را بياموزد، با ديگران بياميزد، ياد بگيرد و به وادي آزمون و خطا بيفتد. تا دست بر زانوانش گذاشته خود مشکلاتش را حل کند، خير و شرش را به تجربه بنشيند و با هر فرقه‌اي آشنا شود و از چند و چون اعتقادشان مطلع گردد...
آگوست 31, 2016

تمثیل چشمه

چشمه می‌جوشید. آن هم درست در بالاترین قلّۀ عالم. می‌جوشید و آب‌هایش را به تلاطم وا می‌داشت... انگار تصمیم‌اش را گرفته بود. او می‌خواست بخشی از خویش را نازل کند. بخشی که هنوز به فرو دست، تن نیالوده و تجربه‌ای از سرزمین‌های دور بر نگرفته است...
آگوست 30, 2016

حکایتِ خورده و خورنده

استادی در آخرین دیدار رو به تنها شاگردش کرد و آخرین درس را داد و گفت: آن گاه که تو را دیدم، روحم در دَم تو […]
آگوست 30, 2016

پنج پیر فرزانه

آنگاه که به صحرای خود رسید، همانگاهی که سکوت او را ببلعید، همان دم که در اندیشۀ هیچ دمی نبود، آن "آن" که از زندان فکر، صادقانه خروج کرد، آن لحظه که برای دریافت نور شجاعانه به ظلمت فرو شد، پنج پیر نورانی به ناگاه در برابرش ظهور کردند...