– وقتی قوای مُدرِکه ات همسو با “شناخته ها” گردد، دنیایت همین می شود که می بینی. شناخته ها همان چیزهایی است که از کودکی به خورد ذهن ما داده اند. تلنباری از داده ها و تلقینات. و وقتی همسو با “ناشناختنی” گردی، جهانت تغییر می کند. دیگر نه زمین همان است و نه آسمان همان. حیطه ی ناشناختنی غیر قابل قیاس با محدوده ی شناختنی است. و تنها در این کیفیت است که جهان اسرارش را هویدا می کند و تمامی پدیده ها و ارتباطات شان جور دیگری جلوه گر می گردند. تو این آگاهی را، آن به آن دریافت می کنی اما باز از چند و چونش بی اطلاعی. آن را می بینی اما قادر به توضیحش نیستی. مسحورکننده و پویاست. اگر نترسی و به عقب باز نگردی، جهانهای بیشماری را خواهی دید که هر کدام بر اساس قوانین خاص خود اداره می شوند. قوانینی که ذهنی نیست و قابل تدریس در مدارس دنیوی نمی باشد. آن همچون یک دریافت انرژیایی است. همچون پریدن به ورطه ای ناشناخته است. همچون مرگ در یکجا و زنده شدن در جای دیگر است.
مسعود ریاعی