☆ یک سالک می داند که از “ناکجا” آمده و به “ ناکجا” می رود. میان این دو ناکجا، “کجا” قرار دارد. کجا برزخی است میان دو ناکجا. با شناخت “کجا” می توان ضدش را معرفت یافت. و چون آگاهیِ سالک از کجای محدود به ناکجای نامحدود سیر کند، در می یابد که او اهل “کجا” نیست، اهل “ناکجا”یی است که همه جا و بی جاست. و از آن پس است که حصاری به نام “کجا” خودبخود در وجودش در هم می شکند و دل به هیچ کجا نمی بندد. این رهایی نوعی خلع است که به واسطه ی آگاهی روح اتفاق می افتد. در این میان مراقبه پلی است برای گذر از “کجا” به “ناکجا”.
مسعود ریاعی