☆ … در آن سالیان دور، در آن روزی که دریافتم چیزی نمی دانم و تمام آنچه که خوانده و دانسته ام تنها مشتی توهّمات و القاءات این و آن است، بیدرنگ همه ی مدارک تحصیلی ام را پاره کردم و بی مهابا به سطل زباله انداختم. اکنون حتی مدرک کلاس اول را هم ندارم چه رسد به مدارک تخصصی و دانشگاهی. هرچه کتاب داشتم هم به این و آن بخشیدم. بدرود. ذهن خود را از همه شان تکاندم. نقاب شان را به دور انداختم. و آنگاه با نمی دانمی مسحورکننده تک و تنها به راه افتادم. تا خود ببینم اگر چیزی برای دیدن هست، و خود بشنوم اگر ندایی برای شنیدن وجود دارد… ای دوست، حجاب دانستگی بدترین و بزرگترین حجابهاست. توهّمی است که کور می کند و نمیگذارد هستی را آنطور که هست دریابی…
مسعود ریاعی