☆ هر سالکی در وجودش یک عقاب دارد و یک مار. عقابش آسمان وجودش را می شکافد و مارش در زمین اش می خزد. یکی خواهان اوج است بی آن که پایین را وقعی نهد، و دیگری زیرکانه خواهان پایین است بی آنکه بالا را وقعی نهد. یکی عروج و اقتدار را در بالا می جوید و دیگری در پایین. هر گاه عقاب بخواهد حاکم فراز شود، مار او را به ترفندی پایین می کشد، و هر گاه مار بخواهد در پایین حکمرانی کند، عقاب با شیرجه ای سهمناک، او را به سوراخ و حفره ای فراری می دهد. راستش را بخواهی هیچکدام بر دیگری رجحان ندارند. زیرا به تنهایی از هیچکدام شان کاری کارستان بر نمی آید. عقاب و مار سالک، باید به وحدت برسند. پایان جنگ عقاب و مار یک وحدت است نه پیروزی یکی بر دیگری. تنها با این وحدت است که مار آسمانی می شود و عقاب زمینی. از سینه به بالا، آسمان های عقاب توست، و از شکم به پایین زمین های مار توست. سه چاکرایی که بر فراز سینه است، آشیانه عقاب است، و سه چاکرایی که در فرو دست است، حفره های زمینی مار. و جنگ عقاب و مار بر سر تصرف “قلب” است؛ یعنی چاکرای وسط. نه عقاب و نه مار تا وقتی در کشمکش و تضادند، نمی توانند به تنهایی تمامی قلب را تصرف کنند. حتی اگر یکی شان ساعتی سیطره یابد، سیطره اش موقتی است. راه این است که آنان باید در ستیزی جانانه از خود بگذرند تا به وحدت رسند. در این نبرد، مار اجازه می دهد تا عقاب سر او را بکوبد و بی ذهنش کند، و عقاب اجازه می دهد تا مار نیش اش را در او فرو کند. و اینگونه مار، بی سر و بی تزویر می شود، و عقاب از درون به زمین عشق می ورزد و هوس عروج خودخواهانه را از سر برون می کند. این یعنی؛ زمین، آسمانی می شود و آسمان، زمینی. و چنین واقعه ای در قلب اتفاق می افتد. در لایه آگاهی چهارم. جایی که درست در برزخ میان زمین و آسمان است. می توانی اگر بخواهی اسمش را آسمان چهارم بگذاری.
اکنون وجود سالک یکپارچه شده است. او بی فریب و بی تزویر است. خودخواه نیست. متکبر و مغرور نیست. او آسمان و زمین را یکجا دارد. بی تمایز. و از این پس است که بالا و پایین برایش حل شده است. زیرا آگاهی او یکپارچه و بر فراز هر تضادی است.
مسعود ریاعی