☆ در زندگی هیولاها بسیارند. آنها دگر مثل زمانه های قدیم صورت های زشت و خوف آور به خود نمی گیرند. زرنگ شده اند. یاد گرفته اند که خود را بزک کرده و معقول و زیبا جلوه دهند. آنها گاه خود را به شکل عمارت های بلند و شیک و فول آپشن در می آورند تا آرزوی داشتن شان را در تو زنده کنند و بی آنکه بدانی تو را از درون آرزویت ببلعند. گاه خود را به شکل کرسی قدرت و ریاست در می آورند و از آنجا چشمک می زنند تا روح دلباختگان قدرت را در اولین موقعیت تبدیل به یک وعده ی غذایی دلچسب کنند. گاه خود را به شکل نمادی از شهوت و گاه شهرت و حتی گاه خود را به نماد علم و دانش در می آورند تا مغز شکار خود را از واژه ها و اصطلاحات پر طمطراق و ناکارآمد پر کنند و اینگونه از درون بر او مسلط شوند و برده اش سازند… و اما خطرناک ترین هیولاها، از جنس معنویت است. این هیولای معنوی به تو القا می کند که تو پیر و مرشد و گوروی بزرگی هستی و تمام جهان زیر سلطه ی تو و کلام توست. تو پادشاهی و همه رعیت تواَند و این تویی که بر ارواح مسلطی! و این هیولایی است مرگبار که هر سالکی از دستش جان سالم بدر نبرده است. ای دوست، خواهان قدرت معنوی بودن به مراتب مخرّب تر و خطرناکتر از خواهان قدرتهای مادی بودن است. این هیولا آخرین هیولایی است که سالک با آن روبرو می شود. اگر بتواند وسوسه های این هیولا را به هیچ بگیرد و بنده وار به سوی عشق بی شرط پیش برود، از آن پس به سرازیری افتاده است و کار بر او سهل و آسان خواهد بود. ای دوست، بدان که در طول تاریخ بسیاری در دهان هیولاها فرو رفته اند هرگز بیرون نیامدند. پس هیولاها را خوب بشناس و با پتک بی خواهشی بشکن. اگر هر کدام از هیولاهای بزک کرده ی زندگی ات را با درایت بشکنی، چهره کریه و واقعی شان را خواهی دید. زیرا طلسم شان را شکسته ای
مسعود ریاعی