☆ اغلب فکر می کنند که این فقط معنا و مفهوم “زمان” است که سخت و پیچیده است. اینطور نیست. “مکان” نیز همچون “زمان” دارای زوایای ناشناخته ی بسیار است. به عبارتی؛ انسانی که خود در “مکان” واقع است و برایش چیزی بدیهی است، هنوز از ساحت های مختلف آن بی خبر است. و این بدان دلیل است که “مکان” را صرفاً از مقولات فیزیکی و جسمانی می انگارد. حال آنکه مکان ها بسیار و ساحت های بیشماری را شامل اند. هر شیء جسمانی در این جهان جایی را اشغال کرده، و در نگاه اول، آن مکان جایگاه همان شیئ است. یک دانه جایی را اشغال کرده، یک درخت جایی، صخره جایی، کره زمین جایی، و آسمان نیز با تمام وسعتش جایی را. اینها همه مکان های فیزیکی اند. اکنون دقت کن تا به ساحت های دیگر رویم، به کالبدها و لایه های دیگر وجود. بدن هر انسان جایی را متناسب با قد و اندازه اش اشغال کرده است. اما ساحت آگاهی اش نیز برخوردار از مکان و قلمرو خاص خویش است. این مکان کیفیتی است که به میزان آگاهی هر کس متفاوت است. گاه ممکن است از نوک بینی اش جلوتر نرود و گاه تمام هستی را فرا گرفته باشد. ساحت احساسات و عواطف او نیز همین گونه است. آن دارای فضا و قلمرو خاص خویش است که به قدر ارتباط محبت آمیز یا نفرت آمیزش، وسعتی متغیر دارد. همچنین است ساحت روحش! …
می بینی! انسانی که ظاهراً دارای جسمی محدود و مکانی محدود است، می تواند ساحت های بسیار و وسیع داشته باشد. اینها را “مکان های باطنی” گویند که در زندگی اصلی اساسی و تاثیرگذارند. بگذار مثال دیگری بزنم: اغلب انسانها خورشید را همان کره ی محدود و آتشین و قابل اشاره در آسمان می دانند. حال آنکه مکان او، به مراتب وسیعتر از آن است. اشعه های تابناک خورشید از هر سو تا بیکران ها رفته اند، و آن خود خورشیدی بزرگتر است، اگرچه به چشم ظاهر بینان نیاید! البته داستان خورشید به همینجا ختم نمی شود و ساحت های دیگری در کار است؛ وقتی ذرات بسیار کوچک نورانی و خالی از جرمش(نوترینو)، از داخل اجسام و سیارات دیگر بی هیچ مانعی عبور می کند، آن خود ساحتی دیگر است! به مکان و کیفیت وجودیِ دیگری اشاره دارد! این یعنی؛ خورشید فقط همان نیست که با انگشت بسویش اشاره می کنی! آن برخوردار از مکان ها و ساحت های متنوع است! از جمله در درون خود تو نیز مکان دارد!
ای دوست! مکان های وجودی ات را وسعت ببخش! به قبر های تنگ راضی مشو! هر مکانی برای روح تو، چون قبر است. اگر احساس می کنی که در حال خفقانی، در قبری محدود به دام افتاده ای! پس قلمرو کالبدهایت را وسعت بخش! تو هر چه بیشتر عشق بورزی و محبت کنی و ببخشی، بر وسعت وجودی خود افزوده ای. و بالعکس هر چه بیشتر نفرت بورزی و خودخواهی پیشه کنی، قبر خود را تنگ و تنگ تر کرده ای! ارتباط زنده را درک کن! هر روز بر آگاهی ات بیفزا و آن را خالصانه تقدیم جریان هستی نما. “مشاهده” کن. “حضور” داشته باش. تو اینگونه است که همه ی جهان می شوی، مکان و ساحت وجودی ات وسعت می گیرد، و از فشار و خفقان قبرها رها می گردی. بدان که “مکان” با تمامی ساحت هایش، از مقولات عجیب و اسراری هستی است. اگر نکته را بگیری، تو، کل شده ای. می توانی همه جا باشی، بی آنکه به جایی بروی. بدان که باورهای تنگ و محدود، قبرهای تنگ و محدود می سازند. یک سالک همواره آزادی و آزادگی را، مدارا و جوانمردی را، محبت و گذشت را به نیکی پاس می دارد و با عشق به کل، وجود خویش را لحظه به لحظه وسعت می بخشد.
مسعود ریاعی