“رسائل اِخوانُ الصفا”
(از مؤلفین ناشناس قرن چهارم هجری)
☆ در بخشی از رسائل که از قیامت سخن می رود، گفتگویی میان یک “ناجی” و یک “هالک” رخ می دهد:
ناجی: چگونه ای؟!
هالک: رحمت خدا شامل من است؛ دین را نصرت می دهم و با دشمنان خدا می جنگم!
ناجی: چه کسانی دشمن خدا هستند؟
هالک: کسانی که به اعتقادات درست من معتقد نیستند!
ناجی: حتی اگر موحد و یکتاپرست باشند؟!
هالک: آری!
ناجی: اگر آنها را به چنگ آوری، با آنها چگونه رفتار می کنی؟
هالک: آنها را دعوت می کنم که مذهب، اعتقاد، و رأی مرا بپذیرند!
ناجی: اگر اطاعت نکنند؟!
هالک: با آنها می جنگم، خونشان را می ریزم، اموالشان را مصادره می کنم، و فرزندانشان را به بردگی می گیرم!
ناجی: اگر بر آنها چیره نشوی، چه می کنی؟
هالک: شب و روز آنها را در نمازها و دعاهای خود نفرین و لعنت می کنم تا به خداوند نزدیکتر شوم!
ناجی: آیا می دانی که این نفرین و لعنتها مؤثر واقع می شود؟
هالک: نه، نمی دانم. اما با این کار دلم خنک می شود و احساس خوشحالی می کنم!
ناجی: می دانی چرا؟
هالک: نه نمی دانم، تو به من بگو!
ناجی: برای اینکه روح تو بیمار است، دلت رنجور است، روانت در عذاب است؛ زیرا خوشحالی چیزی نیست جز رهایی از درد و رنج. تو در یکی از ژرفترین طبقات جهنم، در حُطَمَة، زندانی هستی، تا وقتی که از آن زندان نجات یابی و روحت از عذاب و شکنجه ی آن آزاد شود!
هالک: اکنون تو از مذهب و عقیده ات به من بگو، و بگو چگونه هستی!
ناجی: می اندیشم که رحمت الهی با من است. او نسبت به من کریم و بخشنده است و من موفق نمی شوم که بخشش و سخای او را جبران کنم. به آنچه خداوند به من می دهد، راضیم، و در انجام اوامر او شکیبا هستم. از هیچ آفریده ای نفرت ندارم، هیچ کس را نمی آزارم، روح من در آرامش است، دلم آزاد است، هیچ آفریده ای لازم نیست به خاطر چیزی از من بهراسد. من تنها برای خدا به دین و مذهب خود هستم.
رسائل اِخوانُ الصفا، ج ۳ صص ۳۱۳، ۳۱۲