☆ روزی کسی جایی به من گفت؛ دگر از این زندگی سیر شده ام. می خواهم بروم. شوق رفتن و فرار دارم. و از این حرفها. خیال می کرد چنین حس و حالی عارفانه است. به او گفتم؛ خب برو! برو تا دوباره با پس گردنی برت گردانند! و شاید جایی سخت تر از اینجا! عارف حقیقی که نشانه اش این حالات و این حرفها نیست. عارف کسی است که زندگی می کند، که زندگی کردن را بلد است. عرفان که معنای فرار ندارد. عارف کسی است که با جریان حیات همراه و هماهنگ است. کسی است که از ساده ترین چیزها فی الحال لذت می برد. صدای کلاغ برایش بهترین سمفونی می شود. ماسه های ساحل برایش پرنیان می شود و خنده ی کودکان برایش بهشت… عارف کسی است که خواستار چیزی و جایی نیست. زیرا همه چیز فی الحال برایش مهیاست. عارف جایی برای رفتن ندارد. جا خود متعالی اوست. بهشتش با خودش است همچنانکه خدایش با خودش است. کجا می خواهی بروی؟! هر جا بروی این تلخی را با خودت خواهی برد. و این تلخیِ نگاه است که جهنم ساز است. زندگیت را بپذیر. به صدایش گوش بده. ببین هر لحظه چه آگاهیهای برایت به ارمغان می آورد. یک عارف متخصص زندگی کردن است. نرم و لطیف. هر جا که باشد.
مسعود ریاعی