☆ وقتی تاریخ فلسفه ی شرق و غرب را نگاهی می اندازی، در می یابی که انسان در طول تاریخ چه تلاش عظیمی برای فهم خود و فهم جهان کرده است. این قابل تقدیر است اما امروزه حاصل تلاشش صرفاً تبدیل به دائرةالمعارفی از نظریات و اندیشه های گوناگون شده است. و چه سود؟! جهان امروز عملاً بیمارگونه تر از دوره های پیشین، و دورتر از هر عصر دیگری نسبت به نجات است. گویی او مشتی معانی و مفاهیم را تنها در ذهنش بافته و از آن فراتر نرفته است. ذهنی که نجات بخش نیست و خود دردسر ساز است. امروزه او بیش از پیش با نظریه بافی های جوراجور، از فطرت الهی اش فاصله گرفته است. و چه غریب و تنهاست! زیرا زندانی محفوظات و برداشت های خویش گشته است. کاش در این اندک باقیمانده از بند نفس رها شویم و از دام خویش بِرَهیم. چه راه نجات، تنها به مدد روح الهی و با عبور از این ذهنِ من سازِ بافنده، تحقق یافتنی است .
مسعود ریاعی