☆ یک سالک در ابتدا تمام تلاشش را برای دریافت آگاهی به کار می بندد. چه آگاهی همان گوهری است که بدنبالش آمده است. اما… اما… در آخِر، چون میوه ای رسیده، این آگاهی را هم رها می کند. رها کردن آگاهی برای او امری ضروری و یک غایت عظیم است. او روحش را از هر بندی اگرچه تحت نام آگاهی باشد، می رهاند و در تسلیمی مسحورکننده ساکن می شود. آنِ این رهایی چنان زیبا و نشاط انگیز است که هیچ آرامشی به پایش نمی رسد.
مسعود ریاعی