☆ وقتی بخواهی چیزی را حفظ کنی، ترس سراغت می آید. وقتی نخواهی چیزی را حفظ کنی، ترسی وجود ندارد. صریح و واضح! آنگاه که بخواهی زندگیت را حفظ کنی، مالت را حفظ کنی، متعلقاتت را حفظ کنی، ترس از دست دادن، از هزاران مجرا و فکر و خیال بسویت هجوم می آورد. و مثل خوره بهترین لحظات زندگیت را میخورد. این یک قاعده ی کلی است. یک سالک قرار نیست چیزی را حفظ کند زیرا خوب میداند که حافظ کس دیگریست. او فقط زندگی می کند، چه “خَیرٌ حافِظاً” است که مسئولیت حفاظت را بر عهده دارد. سخنم را امتحان کن! همین حالا امتحان کن! تا به طرفة العینی هر ترسی از وجودت زایل شود؛ “نخواه چیزی را در روح و روانت حفظ کنی”… ” از ذهنت رهایشان کن”… می بینی! دگر هیچ ترسی وجود ندارد! ای دوست، بگذار خود خدا که آگاه از نهان و آشکار است مسئول حفاظت از جریان زندگیت باشد. دخالت نکن، تا از زیبایی های زندگی محروم نشوی. بدان که ترس های روانی، زندگی سوز و خانمان براندازند و بدان که ترس از دست دادن ها هیچگاه هیچ مشکلی را حل نکرده است. چه مشکل اصلی خود همین ترس است.
مسعود ریاعی