واصلان رازی را کشف کرده اند که همین موجب تمایزشان از بشر معمول گشته است. و آن راز، مگو نیست، اتفاقاً بگوست، اما مشکل اینجاست که جز برای اهل مراقبه قابل فهم نیست. و آن اینست که؛ “آنچه که موجود است، حقیقتاً نیست، و آنچه حقیقتاً هست، موجود نیست”. به عبارتی آنچه را که ما به آن هست می گوییم، نیست هست، و آنچه را که به آن نیست می گوییم همان هست واقعی است. از این منظر، نیستی همین دنیاست. در دنیا، چیزی هست، نیست. اینجا همان قبرستانی است که پدیده ها به دامش افتاده اند. و تا وقتی موجودند به واقع در دام نیستی گرفتار شده اند. و مفهوم خروج از قبرها، در معنای اصیلش، به معنای خروج از موجودیت دنیاست. برای خروج از دنیا، نیازی به مرگ متعارف نیست، بلکه تنها باید از ذهنت خروج کنی. ذهن محدود بشری همان چیزی است که ما را در این زندانِ قبرگونه نگه داشته است.
مسعود ریاعی