… سالک وقتی در رؤیایش به عالَم بی معنای “هجمن” نام گرفته رسید، آنجا را پر از رنگ و لعاب و صدای فریبنده یافت. “هجمن” را رؤیاساز بزرگ از جنس حروف “جهنم” ساخته بود تا انسانهای صاحب روح را به دام اندازد. آنجا جایی است که مملو از موجوداتی شبیه انسان است ولی انسان نیستند. آنها فاقد روح اند و تنها چیزی که دارند ذهن است. شبیه ربات های اند که برایشان حسگرهای طبیعی گذاشته اند. در “هجمن”، ذهن، خدایی می کند، و هموست که مدیریت این رؤیای رنگارنگ را بر عهده دارد. سالک می دانست که چرا او را به “هجمن” گسیل داشته اند. او قرار بود با کلماتی که از روح خدا نصیب داشت، معدود انسانهای صاحب روح را که در آن عالَم به دام افتاده بودند بِرَهانَد. تمام ماموریتش همین رهانندگی بود. و توانست اما نه همه را. او قلیلی را از هجمنِ مصر رهاند. و آنگاه با تنی خسته از رؤیا خروج کرد …
مسعود ریاعی