در نفحات از شیخ نجم الدین منقول است که چون به مصر رسیدم، روزبهان را در بیرون خانقاه دیدم که به آب اندک وضو می ساخت و به خاطرم گذشت که ظاهراً شیخ نمی داند که به این قدر آب وضو جایز نیست! و چون شیخ از وضو فارغ گشت، دست بر روی من افشاند و به سبب قطرات آب وضو که از شیخ بر روی من رسید، بی خود شدم. شیخ به خانقاه در آمد. من نیز رفتم و آن جناب به شکر وضو مشغول شده، من بر پای ایستادم و از خود غایب شده، دیدم که قیامت قائم شده و مردم را می گیرند و به آتش می اندازند و بر ممرّ آتش، پیری بر زِبَر پشته ای نشسته، هر کس که می گوید که تعلّق به وی دارم، او را می گذارند. ناگاه مرا بگرفتند و به جانب آتش کشیدند و چون گفتم من از متعلّقان ایشانم، رها کردند. لاجرم بر آن پشته بالا رفتم و بر پایش افتادم. سیلی سختی بر قفایم بزد، چنانکه به روی در افتادم و گفت: بعد از این اهل حق را انکار مکن.
مجالس المؤمنین. قاضی نور الله شوشتری، ج ۴ ص ۲۲۳