تا زمانی که چیزی نخواهی، از کسی انتظاری نداشته باشی، آزادی. همینکه مشتاق چیزی شوی و در آرزویی بدست آوردن چیزی فرو روی، در بندی، و همان خواسته، نقطه ضعف ات می شود. این بدان معناست که باید روح و روانت از تعلق به چیزها رها باشد، آنچنانکه حیات خود را در گرو این و آن نپندارد. شیطان، آدمیان را با خواسته هایشان به دام می اندازد. سالکی که در نخواستن سکنا گزیده است از سیطره ی شیطان خارج گشته است. وقتی آرزوی رسیدن به جایی و بدست آوردن چیزی روح و جانت را تسخیر کند، تو دیگر نمی توانی خودت باشی، زیرا به شکل آن خواسته در می آیی. دیگر نه حرف ات،حرف خودت خواهد بود و نه اعمالت پاک و بی انگیزه. چنین کسی بالاجبار چهره ی حقیقی خود را از دست داده و چهره ی یک محافظه کار منفعت طلب را به خود خواهد گرفت و از شأن انسانی اش خروج خواهد کرد. و این یعنی نابود کردن خلوص زندگی و میراندن زیبایی های آن. بدان که نخواستن، نداشتن نیست، بلکه برخوردار شدنِ بی تعلق است. تو در عین آزادی همواره از تمامی نعمات خدا داده ات برخوردار می شوی آن هم بی آنکه کوچکترین نگرانی به دل راه دهی. و بدان اصیل ترین لذت ها و بهترین برخورداریها در بی تعلّقی نهفته است.
مسعود ریاعی