زندگیِ ذهنی، زندگی در سر است. ما در سرهایمان زندگی می کنیم، نه در طبیعت خدا. اگر از سرهایمان بیرون بیاییم، زندگی جور دیگری خواهد شد و حیات جلوه ی دیگری به خود خواهد گرفت. بسیاری از چیزهای جدی، به سادگی محو خواهند شد. ناشدنی ها، شدنی و نفرت ها به دوستی تبدیل خواهند گشت. زندگی در سر، سفت و سخت است. بسیار منطقی، خشک و غیر قابل انعطاف است. حال آنکه ذاتِ خودِ زندگی، روان، فرا منطقی، پذیرا و نرم است. بشر امروز زندانیِ سرش است. سری که پر از اعتقادات جوراجور و مملو از برداشتهای گوناگون و پر از قضاوتهای تاریک است. ما باید از سرهایمان خارج، و به قلب هایمان داخل شویم. زندگی در سر، سر های بسیاری را به باد داده است و فرصت های زیادی را تباه کرده است. حال آنکه زندگی در قلب، عاشقانه نگریستن و وحدت را پاس داشتن و بی منّت خدمتگزار بودن است.
مسعود ریاعی