چون عمری با “خواستن” زندگی کرده ای، پس به تو تمرین “نخواستن” داده شد تا ذهن به تعادل برسد. اما حقیقت آن است که نه “خواستن” و نه “نخواستن” هیچکدام وضع درست نیستند. بین “خواستن” و “نخواستن” جایی است که نه خواستن است و نه نخواستن. و تنها جای درست همینجاست. ذهن یک سالک فهیم در چنین کیفیتی ساکن است. این یعنی تسلیم محض بودن، رضایت داشتن، و پذیرش جریان هستی. همچنانکه؛ نه وسوسه برای “دانستن” و نه بی تفاوتی به “ندانستن”، بلکه همواره در معرض آگاهی زنده بودن. نه “داشتن” و نه “نداشتن”، بلکه لااُبالی بودن نسبت به داشتن و نداشتن. نه “بودن” و نه “نبودن”، بلکه رها شدن از فکر بود و نبود، و جواب مسئله این است! تمام آنچه که گفتم، نوعی “خودانگیختگی” به بار می آورد که از خواهش های نفسانی بر نیامده است.