روح بالقوّه دارای کمال است و برای آنکه این کمال را به فعلیّت برساند باید در جوار کالبد تاریک بشری قرار گیرد. چه این روح، نیازمند تجربیات زمینی است. او آمده است تا تجارب و آگاهی های خود را بر گرفته و دست پر به قلمرو خویش بر گردد. زمین، مدرسه ی ارواح است. اگر روح فراموش کند که جایگاهش کجاست و برای چه به زمین آمده است، هیچ چیز دیگر نمی تواند او را سرور و نشاط بخشد. پس افسرده و محزون گشته و تن به اسارتی هلاکت بار داده است. “روح آدمی” پیش از جسمش آفریده شده است اما “نفس آدمی” در فرآیند همین زندگی زمینی به وجود می آید. برای همین است که گفته اند؛ نفس، “جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء” است. چنانچه نفس که مرکز “خواهش و تحرّک” است، دست از خواسته های نفسانی خود بر دارد و ولایت روح که منشأ “آگاهی و حیات بخشی” است را بپذیرد، او نیز از ظلمت نجات خواهد یافت و در کیفیت بهشتی خویش سکنا خواهد گزید. اما چنانچه روح، تحت سلطه ی نفس قرار گیرد، همگی به مسیر هلاکت و تاریکیِ بیشتر رفته اند. در بسیاری از موارد که روح حاضر نیست سلطه ی نفس را بپذیرد، نفس نیز مطیع روح نمی شود، روح به ناچار او را به خود واگذارده تا به جهنم رود و از شرش خلاص شود. زیرا روح تا مدتی معین مامور است بدن را ترک نکند، در چنین موقعیت هایی گفته می شود که روح در زندان جسم اسیر است. و تنها در خواب عمیق است که به پرواز در می آید.