تو هر آن با همه چیز در ارتباطی. از بزرگترین بگیر تا کوچکترین. از اشیاء در دسترس ات بگیر تا کهکشانهای دور. از لطیف ترین عوالم بگیر تا ثقیل ترین آنها. بافت هستی اینگونه است. اما ذهن شرطی شده به تو میگوید فقط با چیزها و اشخاص نزدیکی که با آنها تماس داری در ارتباطی. اینطور نیست. آدمی حتی اگر در غار برود، باز با تمامی هستی در ارتباط است. چه حیات، با ارتباط شکل می گیرد. محصولِ ارتباط و تعامل همه ی انرژی های موجود در هستی است. منتها فرقی که هست این است که یک سالک به این ارتباط شگفت، آگاه است ولی انسان خفته، در غفلت و ناآگاهی بسر می برد. نکته فهم این ارتباط است نه وجود آن. هیچ حکیم خردمندی در وجود آن شک ندارد. وقتی بدانی که هر آن، با تمامی هستی در ارتباط ماهوی و حیاتی قرار داری، همه ی هستی را عاشق خواهی بود، بی آنکه عشقت شخصی شود. و قلباً تسلیم حقیقت لایتناهی می شوی و با جریان هستی هماهنگ شده، رهسپار می گردی. چنین فهمی معجزه می کند زیرا تو در این کیفیت، فقط تاثیرات “کل” را پذیرایی، چه مراوده ات با کل است، پس تاثیرات مخرّبِ جزء، دگر سلطه ای بر روح و جانت نخواهد داشت.