حفظ کردن چیزی، یعنی “محدود” کردن آن. آنکه همواره در اندیشه ی حفظ خویش است ناچار است که گستره ی حیاتِ خود را محدود کند. هر چه این اندیشه قویتر باشد، محدودیت نیز شدیدتر است. “نامحدود”، نیازی به حفظ خود ندارد، زیرا همواره فرادست است و به چنگ نمی آید. شیفتگان قدرت و شهرت و ثروت، و به طور کلی اهل حماقتی که خود را به دنیا فروخته اند، بشدت محدودند، زیرا برای حفظ منیّت موهوم شان و مایملک موهوم ترشان، چاره ای جز اِعمال محدودیت های بیشتر بر زندگی خویش ندارند. اساساً ترس، محدودیت به بار می آورد. و اینان ترس در وجودشان نهادینه شده است.
اما سالکی که واصل به نامحدود است، و از این “وصل” آگاه است، رها از هر تعلقی است، او از اینگونه ترس ها، آزاد و رهاست. زیرا چیزی از خود ندارد که بخواهد آن را حفظ کند، او همه ی جان و مالش را به خدا فروخته است. به آیه “اِنَّ اللهَ اشتَری” لبیک گفته است. چنین کسی در اندیشه ی حفظ خود نیست، چه این آسمان است که موظف است در اندیشه ی حفظ او باشد. خریدار خداست، پس همو باید اموالش راحفظ کند، که می کند. چنین سالکی براحتی و در امنیت کامل از هر دیار و بیابانی گذر می کند، شجاعانه به هر عالَمی وارد می شود، هر کجا که مقدّر است بیتوته می کند، با هر کس که صلاح بداند، مصاحبت می کند، و خوفی به دل راه نمی دهد. این چنین زندگیِ آزادمنشانه ای خاص اینان است. انسانهای محدود، انسانهایی که پر از ترس اند، و همواره در اندیشه ی حفظ خویش اند، پیش از مرگ، مرده اند. و مردگان کجا معنا و مفهوم چنین آزادیِ زنده ای را در می یابند. حقیقتاً سخن مسیح (ع) حکیمانه است؛ “آنکه در اندیشه ی حفظ جان خویش باشد، آن را از دست داده است. و آنکه جانش را تقدیم کند، به واقع آن را بدست آورده است” …
مسعود ریاعی