“عالَم کثرت، شما را به بازی گرفته است”
فزون طلبی تان در این جهان کثرت، این دنیای پر زرق و برق، این زندان پر از رنگ و لعاب، شما را به بازی گرفته و سرگرم تان ساخته است. چشمان شما پر از تصاویر جوراجور و پر از خواهش است. هر آن به دنبال چیزی روانید. همواره در پیِ تملک و تصاحب اید. شما در جنگل اشیاء گم شدهاید. در “چیز”ها غرق گشتهاید. خواهشها و خواستنها، ذهن تان را تکه تکه کرده اند. و همواره در این شهرِبازی، از این بازی به آن بازی کشیده میشوید. زیرا پر از خواستن اید. فزون طلب شدهاید. بندۀ اشیاءاید. این بازیِ خطرناک کار شما را ساخته است. “ألهکم التکاثر”. این فزون طلبی، شما را به بازی مرگباری کشانده است. سرگرم شدهاید و از کار اصلی ماندهاید. از “وحدت” فقط نامش را شنیدهاید. از حقیقت آن بی خبرید. یکپارچگی برایتان صرفاً یک واژه است، شما هرگز آن را نچشیدهاید. چه برخوردار از وجودی یکپارچه نیستید و پراکنده اید… و این بیماری “تکاثر” است. دقت کن. “آیه” نمی فرماید که تکاثر، به تو چیزی میدهد، میگوید تو را به بازی میگیرد، فقط سرگرمت میکند. این دنیا به کسی چیزی نمیدهد، با او بازی میکند. چه کسی چه چیز دارد؟! در قبر خواهی دید که هیچ. “حتی زرتم المقابر”. همه اش بازی بوده است. این فزون طلبی، فقط فرصت تو را بر باد داده و از “وصل” تو را بازداشتهاست. به جای جذب آگاهی، جذب توهّم کرده ای. جذب چیزهایی شده ای که از آن تو نیستند و روزی به راحتی تو را ترک کرده و محو می شوند …
بر گرفته از کتاب “تفسیر خیر”