در این مدرسه باید ذهن را نرم و رام کرد. باید گفتگو های درونی پایان گیرد . اینجا جایی برای دامن زدن به دانسته های گذشته نیست . باید با آنچه که خوانده ای و دانسته ای خداحافظی نمود.
ذهن باید تسلیم و پذیرا شود و نقش راهبری را فراموش کند. اینجا حتی ذهنِ نیز شاگرد است .
با ذهن شرطی شده کاری از پیش نمی رود و حقیقتی دریافت نمی شود . بنابراین باید خود را از زندانش بدر آورد . کار سختی است ولی باید انجام پذیرد . زنجیر های ذهنی باید یکی یکی باز شوند و از هم بگسلند تا رهایی میسر گردد. با غل و زنجیر نمی توان به حقیقت راه یافت . اینجا مدرسه ی حقیقت است و حقیقت با بندها و زنجیرها هم سنخ نیست .
ذهن شرطی شده به هر طریق ممکن مقاومت می کند . او نمی خواهد سروری موهوم خود را از دست بدهد و به نقش کارگزاری خویش بر گردد. پس به مقابله بر می خیزد . اینجاست که ذهن چون شیطانی وسوسه گر و شکاک وارد عمل می شود و از هیچ ترفندی برای حفظ تسلط موهوم خویش فروگذار نمی کند. او معلومات گذشته اش را به رخ می کشد ، اظهار فضل می کند ، ایراد می گیرد و سفسطه به راه می اندازد …
برگرفته از كتاب “مدرسه نا متعارف”