تِلکَ عَشرَةٌ کامِلَةٌ (آن یک 10 کامل است)
بیایید ساعتی به بررسی این آیۀ شریفه بپردازیم، چه بی شک نکات مهمی در آن مستتر است و فهم آن میتواند سالکان حق را درمواقفی در سیرشان یاری رساند، “وَاللهُ یَقُولُ الحَقَّ وَ هُوَ یَهدِی السَّبِیلَ”.
10 از آن روکامل است که تمام اعداد صحیح اصلی را یکجا درخود دارد. یعنی اعداد (9 8 7 6 5 4 3 2 1 ) در دلش مستتر است. به تعبیری جز این اعداد، هیچ عدد اصلی دیگری وجود ندارد. هر عدد دیگر از انواع ترکیب و اضافه و کسر و تکرار همین اعداد به ظهور می رسند.” 10 ” یک جعبۀ عددی کامل است. صفرِ 10 نمادی است که حاکی از وجود اعداد صحیح داخل پرانتز، یعنی(9 8 7 6 5 4 3 2 1 ) است که در بطن 10 است. این صفر، بطنِ 10 است. به تمثیل آن پرانتز چون به حالت آکاردئونی بسته شود همان صفر می شود جلویِ یک. یعنی 10 . و هنگامی که باز شود نمایانگر مرتبۀ تکاملی 10 و نیز بیانگر وجود تمام اعداد حقیقی است که در دل داشته است. این یک “قبض” و “بسط” است. هنگامی که سینه بگشاید، آنچه در دل دارد را به ظهور میرساند. و آن گاه که خود نمایان باشد، آن اعداد در پرده اند. به تعبیری آنگاه که 10 در “شهود” است، آنها در “غیب “اند، و آنگاه که آنها در “شهود” اند، 10 در “غیب” است. “یک” در علوم باطنی جزو اعداد نیست. آن پایۀ اعداد است. یک، “واحد” است. واحدِ غیرقابل تقسیم. حال آنکه آن “یکِ” متعارف که در ریاضیات مکتب و مدرسه خوانده ای، قابل تقسیم است. میتوان آن را به دو 0.5 تقسیم کرد. و باز هر نیم را به نیمی دگر. اما آن یک، واحدی غیر قابل تقسیم است. به تمثیل چون نماد صفر است که غیر قابل تقسیم است. پس آن 1 پایۀ اعداد است. به واقع در علوم باطنی تنها عددی که حقیقت دارد، همین “یک” است. هر عدد دیگری از تکثیر یا انعکاس این یک پدید می آید. 2، دو تا یک است. 50، پنجاه تا یک است. اما هیچ یکی با یک دیگر برابر نیست. هر یک در این وادی با یک دیگر فرق دارد. همچنانکه هیچ دو دانۀ برفی عین هم نیست. در این جهان هیچ دو یکی را برابر ندان که نیست. همه چیز منحصر بفرد است. یکی از نکاتی که عقلِ عقلا را به توحید فرا میخواند، همین “یگانگی” است. آن یکِ پایه که در علوم باطنی است، همچنانکه گفته شد، عدد نیست. پس توحید عددی منظور نیست. آن “یک”، اساس همه چیز است. واحدِ لایتناهی است. آن “یک”، با تجلّی خویش و آگاهی از این تجلّی، تا 9 را می سازد. یعنی یک مجموعۀ کامل و حقیقی از اعداد 1 تا 9 را بوجود می آورد. و همین کافیست و به عدد دیگری نیاز نیست. زیرا با تکرار و تکثیر و انعکاس همینها در فرآیند حیات، میتوان تا بی نهایت کار کرد و کُدِ وجودیِ بیشماری از موجودات را ساخت، بی آنکه حتی دو چیز یکسان جلوه کنند. لذا در هستی از منظر علوم باطنی، فقط یک مجموعۀ حقیقی از 1 تا 9 وجود دارد. بقیۀ باکس ها إلقایی و تصنعی است. به بیان ساده تر اعتباری است. این مجموعۀ یگانه وحقیقی، یعنی ( 9 8 7 6 5 4 3 2 1) 1 را، میتوانی در عالَم اعداد، به تمثیل، نیروهای خداوند و یا فرشتگان مقرّب بدانی که کارگزاران اصلی آن هستی ساز بزرگ اند.
وقتی قرآن میفرماید “عَشرَةٌ کامِلَةٌ” (10 کامل)، منظور از آن خدا نیست. آن را با مفهوم خدا اشتباه نکن. مراد از آن عقل فعال، یعنی همان عقل دَهُمِ حکماء است که بوجود آورندۀ چیزهاست. این 10 کامل که در بر دارندۀ تمام اعداد حقیقی است، قابلیت ساخت و کدگذاری هر چیزی را “إلی لانهایه” داراست. در آن مجموعۀ عددی، چهار عدد از اهمیت ویژه ای برخوردارند. خودِ 1 و 2 و 3 و 4 ، مجموع اینها خود 10 می شوند. اینها حاوی شَفع (زوج) و وَتر (فرد) اند. اعداد زوج، “مؤنث” و اعداد فرد، “مذکر” تلقی می شوند. فهم این نکته برای سالکی که در جهان اعداد بسر میبرد حائز اهمیت است. زیرا فرآیند زوج و فرد، یا نیروی مؤنث و مذکر، حیات ساز است و هستی را به پیش میبرد. یک سالک آگاه باید بداند که با هر رفتارش چه چیز را به ظهور می رساند. چه تأثیری را گرفته، و یا چه تأثیری میگذارد. این چهار عدد، به تمثیل شبیه چهار حرف اختصاری ژنوم انسانی یعنیG C A T در زیست شناسی است که از تکرار آنها به توالی های مختلف، وضعیت ژنتیکی خاصی ظهور می کند و چیزی به عرصۀ وجود میآید. خیر باشد یا شر، بیماری باشد یا بهبودی، از همین قاعده پیروی می کند. بنابراین دریافت ها و پرداخت ها، در هستی، بسیار مهم و حائز اهمیت است. این جمع و تفریق ها، این جذب و دفع ها، این کم و زیاد شدنِ اعداد، تماماً کاربردی و منشاء حرکت وجودی و ساخت وساز در هستی اند. از منظر علم الاعداد، تغییر انسان با این کم و زیاد شدن ها اتفاق می افتد. جذب و دفع، قانون مهم حیات است. حتی هر نفس که می کشی پس دادنی دارد. پس ندهی خفه می شوی. پس زکات وجودت را پرداخت کن! پرداختنی ها را پرداخت کن! سیر حیات بر اساس جریان دریافت و پرداخت، زنده است. سلامتی در قبول قانون دریافت و پرداخت است. چیزی از این هستی گرفته ای باید چیزی به این هستی بدهی. صریح و واضح. و آنگاه است که اجازۀ گذر از این مرحله به مرحلۀ متعالی تر را خواهی یافت. آنها که فقط دست بگیر دارند کلکسیون بیماری اند. در رنج ماندنی اند و خود نمی دانند.
گفتیم که فقط یک مجموعۀ حقیقی از اعداد صحیح یعنی(9 8 7 6 5 4 3 2 1 )، در هستی وجود دارد و مابقی باکس ها، اعتباری و منبعث از آنهایند. شبیه سازی شده اند. اما با این وجود هر انسانی یک باکس ویژه از “مثل” این اعداد را دارد. او باید از تمامی أسماء عددی بهره مند شده باشد و إلا موجودیت نمی یافت. و این سرمایۀ وجودی او محسوب می شود. موجودیت عددی او مثل پول رایجی است که هنگام تولدش، در جیب او گذاشته اند. این مجموعه در بطن او مستتر است. و حکایت زندگی برای آن است که به بهترین وجه و با بهره گیری از تمامی این امکانات وجودی، خودِ الهی اش را به ظهور برساند. حال هر انسانی در روند زندگانی اش میتواند سرمایۀ وجودی اش را صرف اباطیل کند، به بازی دنیا وارد شود و دنیا طلب گردد، در یک کلام سرمایه اش را صرف حماقت ها، خودخواهی ها، ذهنیات، و به تعبیری صرف پوچ کند، و هم میتواند این سرمایه را در سیر إلی الله یعنی در راه “دریافت حقیقت مطلق” خرج کند. یک سالک حق بخوبی میداند که هر کلمه، هر اندیشه، هر احساس، و هر رفتاری بر مجموعۀ عددی او تاثیر بسزا دارد. هر “آن” چیزی از او کم میشود و یا چیزی به او اضافه میگردد. او این روند را می شناسد و به آن یقین دارد. پس مسیر حیاتش را به گونه ای بر می گزیند که رذالت ها، کمتر و کمتر، و حسنات بیشتر و بیشتر گردد. او همواره انرژی اش را در حدِ أعلی حفظ می کند. او این آیه را بخوبی می فهمد “مَن جَاءَ بِالحَسَنَهِ فَلَهُ عَشرُ أمثالِها”(آنکه حسنه بیاورد، 10 برابر مثل آن را پاداش می گیرد). او مغز آیه را می فهمد. و چه حسنه ای بالاتر از لا إله إلا الله. یگانگی و فهم آن بالاترین حسنه است. آن سالکی که به یگانگی میرود “هیچکس” می شود. این هیچکس، تنها کسی است که میتواند از سوراخ سوزن بگذرد! شتر از سوراخ سوزن نمی گذرد، آیه را بفهم! راهی است که فقط 1 از آن میگذرد! این را نیز از شکل 10 بفهم! می بینی که دوباره در این شکل فقط “یک”، خود را به ظهور رسانده است. پس راه، اندوختن نیست، انداختن است. گذر است. یک عروج است. این رسیدن به “نور” یا “عقل فعال” به زبان عدد است. گذر از “افلاک نه گانه” نیز اینگونه میسر می شود. و روح به خانه ابدی خویش نائل می شود. نکته، فهمِ دریافت ها و پرداختهاست. و خروج صادقانه از این مَخرَج، جز با یگانگی(1) میسر نیست. همچنانکه ورود به مَدخَل أعلی نیز جز با “یگانگی” عملی نمی شود. این 10 همان “دو پنج” معروف است. زیرا پنج در هیچ جمع دوگانه ای 10 را نمی سازد جز در مرکزیت خود! در آن مجموعه، 1 با 9 ، 2 با 8 ، 3 با 7 ، 4 با 6 ، هر کدام سازندۀ 10 ، با جمع دوگانه هستند. تنها 5 در آن وسط، فردی است که میانه را بخوبی حفظ کرده است. یعنی هر دو سوی خود را! به تعبیری چون دو پنجۀ دست، هم میتواند جدا جلوه کند و هم با انطباق طرفین بر یکدیگر، یک ده کامل را بسازد. از منظری او همه را فرو گرفته است. بگیر نکته ها را و آسان از آنها مگذر.
(9 8 7 6 5 4 3 2 1 ) واضحتر از این توان گفتنم نیست. کارخانۀ یگانه پروری را به زبان عدد دریاب! دو طرف پنج چنانچه چون کتابی بسته شوند 10 کامل به ظهور رسیده است. وحدت جزء با کل در “خودش” اتفاق افتاده است. چنین “واصلی” یعنی قیامتش به زبان عدد به وقوع پیوسته و از این مرحله رسته است.
در نظام باطنی اعداد، از منظری دیگر، “آدم”(ع) به تمثیل، کل این مجموعه است (9 8 7 6 5 4 3 2 1). جمع اعداد داخل این مجموعه با عدد آدم برابر است. هر دو 45 است. کل أسماء در اینجا به زبان اعداد به او داده شده است. “وَ عَلَّمَ آدمَ الأسماءَ کُلَّها”. چیزی کم ندارد. هر نام دیگری را با استفاده از همین مجموعه میتواند به ظهور برساند. او از این منظر آدم ابوالبشرِ تعلیم یافته است. یک مجموعۀ زنده و در عین حال واحد! یعنی برخوردار از “عقل فعال”. و ذریه اش زیرمجموعه های وجودی اویند. این 45 همان 9 است(جمع 4 با 5 ) که بزرگترین عدد صحیح است. “جانشین” است آنگاه که چون 1 یگانگی، (همان که گفتیم خود عدد نیست بلکه واحد غیرقابل تقسیم است) بر سر آن افتد، و کل وجودش را در اختیار بگیرد. و چون این شود، 10 کامل را دریافت نموده است. و خروج با “صدق” میسر شده است. به تعبیری وجود خویش را به “وحدت” رسانده است. حقیقتاً کلمۀ “لا اله إلا الله” عین رستگاری است. و اقرار می کنم که جز وصل به یگانگی، راهی به رستگاری نمی شناسم …
و این نیز دهمین مقاله از مقالات دهگانۀ کیمیاگری باطنی! آن را چون دیگر نوشته هایم به تمامی سالکان حق در هرکجای عالَم که باشند، هدیه کردم.
(مسعود ریاعی)