اگر مرگ را بشناسی، عاشقش می شوی. ترس تو از مرگ، بخاطر عدم معرفت تو نسبت به آن است. ناشناخته همواره ایجاد ترس میکند، اگرچه زیباترین لطایف را با خود داشته باشد. ای دوست، مرگ، کَنده شدن “اضافات“ است. و اضافات، نام دیگر هرآنچه غیر ضروری است می باشد. در روند زندگی ات، همواره چیزهای به وجود تو می چسبند. کار مرگ جدا کردن آنهاست. مرگ، با حوصله یکی یکی آنها را جدا میکند. وجود تو باید پاک و خالص از این دنیای آلوده بیرون آید. روح تو صرفاً برای جذب آگاهی آمده است. هر آنچه غیر آن است، غیر ضروری است. همان اضافات است که باید بموقع کَنده شوند. و می شوند. تا تو رها گردی. از بندشان بِرَهی. مرگ، خدمتگزار بزرگ هستی است. و آن همواره با توست. همواره با تو بوده است. چیزی جدا نیست. آن به آن مشغول کار کردن روی توست. هر “لحظه“ که میرود و دگر بر نمی گردد، کار اوست. هر نَفَس که از تو جدا می شود، کار اوست. این مرگ است که روند زندگی تو را به پیش میبرد. مرگ که نباشد، زندگی یی در کار نیست. این چرخ را مرگ میچرخاند. “مُمیت“ که نباشد، کاری از “مُحیی“ بر نمی آید. به واقع، مُمیت همان مُحیی است. واحدند. یگانه اند. چونان دو روی یک سکه اند. مرگ، زیباترین نوع پویایی است. اگر از من بپرسند که “مرگ“ در یک کلمه به چه معناست، بی تردید میگویم، “زندگی“. زندگی یک پویایی است و مرگ باعث این پویایی است. از مرگ نترس. ترس از مرگ نشان حماقت است. آنکه از مرگ میترسد به واقع از زندگی میترسد. یک سالک، لحظه به لحظه با مرگ “حال“ میکند. و دقیقاً همین حال است که اجازه نمی دهد، چیزی، جذابیتی، رنگ و لعابی، او را بِرُباید. سالک، همواره با مرگ سبکبال است. خودش است. برای همین است که هیچگاه اهل تملّک و تصاحب نیست. او “راه“ را بر گزیده است. و همواره با مرگ این “راه“ را طی میکند. آن به آن میمیرد و زنده میشود. مرحله به مرحله پیش میرود. در هیچ کجایی، جاخوش نمیکند. او اهل راه است. راهی هیجان انگیز که تمامی ندارد. مرگ، توانمندترین استاد است. همان “رفیق أعلی“ است. میدانی آخرین جملۀ پیامبر(ص) در بستر مرگ چه بود؟! “إلی الرفیق الأعلی“ ! او رفیق اعلی را خوب میشناسد. با او رفیق است. و رفیق یک همراه همیشگی است. یک دوست جاودانه! و همان مُمیت است. زنده باد مُمیت!
مسعود ریاعی