مرغی است که مرغ قِدَم می نامندش. گاه هست و گاه نیست. در فصلی که نیست کس نمی داند کجاست. گویی به اسرار می رود. اما در فصل بودن، در جزیرۀ مرغان است. و جزیرۀ مرغان همان مکان پر هیاهوست که با برزخ آب محصور است. مرغ قِدَم آنگاه که در جزیره هست و در می یابد که فصلِ نبودن نزدیک است، با وَلَع تخم می گذارد...